بود که ندا میکرد: (1) گواهی میدهم که هیچ خدایی جز اللَّه نیست و عیسی روح- اللَّه است و محمّد حبیب اللَّه! وصف محمّد در عمق گوشت و پوست من رسوخ کرد و دیگر خوراک و شرابی بر من گوارا نشد. مادرم گفت: ای فرزندم چرا امروز به مطلع آفتاب سجده نکردی؟ من با او به مکابره پرداختم تا آنکه ساکت شد چون به خانه خود بازگشتم دیدم کتابی به سقف اتاق آویخته است، به مادرم گفتم: این چه کتابی است؟ گفت: ای روزبه! وقتی از جشن برگشتیم این کتاب را آویخته دیدم، به آن نزدیک مشو که اگر به آن نزدیک شوی پدرت تو را خواهد کشت، گوید، من خود را نگاه داشتم تا آنکه شب گذشت و پدر و مادرم خوابیدند، برخاستم و کتاب را برگرفتم و بناگاه دیدم که در آن نوشته است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این عهدی است از خدای تعالی برای آدم، او از صلب آدم پیامبری میآفریند که به او محمّد میگویند، به مکارم اخلاق فرمان میدهد و از پرستش بتها باز میدارد ای روزبه! به نزد وصیّ عیسی برو و به او ایمان بیاور و آئین گبران فرو گذار. گوید: من فریادی کشیدم و شدّتم افزون شد و پدر و مادرم مطلب را دانستند و مرا گرفته و در چاه عمیقی زندانی کردند و گفتند: اگر از این راه برگشتی که هیچ و الّا تو را خواهیم کشت و به آنها گفتم: هر چه میخواهید