محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بود تا آنکه مژده ولادتش را دادند و چون به فرج یقین کرد رهسپار حجاز و تهامه گردید و اسیر شد.
باب 9 خبر سلمان فارسیّ رضی اللَّه عنه در این باب
(1) راوی گوید: به موسی بن جعفر علیهما السّلام عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! آیا ما را از سبب اسلام سلمان فارسیّ آگاه نمیکنید؟ فرمود: پدرم برای من بازگو فرمود که امیر المؤمنین علیه السّلام با سلمان فارسیّ و ابو ذرّ و گروهی از قریش نزد قبر پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اجتماع کرده بودند، امیر المؤمنین علیه السّلام به سلمان فرمود: ای ابا- عبد اللَّه! آغاز کار خود را به ما گزارش بده، سلمان عرض کرد: ای امیر المؤمنین! به خدا اگر غیر تو میپرسید گزارش نمیدادم، من مردی از اهل شیراز بودم و پدرم از دهقانان بود و نزد پدر و مادرم عزیز بودم، یک روز با پدرم برای شرکت در یکی از جشنهایشان میرفتم که به یک صومعه رسیدم و مردی در آن