به عنوان هدف زندگي و در فقه، حفظ دين و عقل و نسل و مال و جان است. طبق
اين ديدگاه، حتي واقعهي خلافت ابوبکر و عدم خلافت امير المومنين علي (ع) و
مسئلهي امامت نيز عرضي اسلام است؛[1] و عرضي به اين معنا، جزء اسلام
نيست.
اين رويکرد به دين دچار اشکالات عديدهي ذيل است:
– از چه طريقي ميتوان گوهر و صدف اديان را تشخيص داد؟ اگر شخصي امر ديگري را گوهر دين دانست، به چه دليل ميتوان با او مخالفت کرد؟
– به فرض، تمايز گوهر و صدف اديان را بپذيريم، نميتوان ضرورت وجود
صدف را انکار کرد؛ زيرا براي رسيدن به گوهر دين بايد از صدف بهره گرفت.
- اين مطالب با اموري چون: خاتميت اسلام و نسخ شرايع پيشين و ماندگاري ابدي احکام اسلام ناسازگار است.
- بسياري از نمونههايي که براي صدف دين ارائه کردهاند، طريقت
انحصاري دارند؛ يعني معارف اسلام و مقصود شارع مقدس، تنها در قالب زبان
عربي قابل ارائه است و همچنين مقاصد شريعت تنها از طريق احکام فقهي و
پاسخهاي پيشوايان دين به پرسشهاي موافقان و مخالفان قابل شناسايي است. و
از آن رو خداوند متعال فرهنگ اعراب را در قرآن به کار گرفته که لازم بود
معارف ديني با زبان و فرهنگ آنها بيان شود، تا مقصود شارع مقدس دقيقاً به
دست آيد. حال اگر به اين فرهنگ و حوادث تاريخي آن روزگار توجه نکنيم،
نميتوانيم مقصود شارع را بفهميم؛ پس اينها نسبت به فهم مراد خداوند طريقت
دارند، ولي عرضي به معناي مذکور نيستند؛ زيرا تغيير آنها و جايگزيني
امور ديگر در اختيار ما نيست. بيشک، قرآن محصولي فرهنگي است و از جامعه و
فرهنگ خود جدا نيست و به مستمعان خود توجه دارد؛ ولي استفاده کردن آن از
فرهنگ و زبان يک جامعه، غير از تابعيت قرآن از آن فرهنگ است که برخي گمان
کردهاند؛[2] و همچنين اين ادعا با منشا الهي داشتن قرآن تعارضي ندارد.
بنابراين، قرآن هم منشا الهي دارد و هم خداوند متعال در نزول آن،
روشهاي بشري (مانند: قواعد صرف و نحو و معاني و بيان و بديع) و برخي عناصر
فرهنگي عصر و