حقيقت خداوند متعال نيز قابل دسترسي نيست و علم به آن امکان
ندارد، پس هيچ لفظي براي ذات مقدس خداوند وضع نشده است؛ بنابراين، لفظ
جلاله براي معنا و صورت ذهني وضع شده، اما مسماي آن موصوف تمام اوصاف و
نعوت الهيه است؛ زيرا اسم در اصطلاح عرفا، عبارت از ذاتي است که در آن جميع
شؤون و اعتبارات و حيثيات مسما اخذ شده باشد؛ و براي حق سبحانه و تعالي
شؤون ذاتيه و مراتب غيبيهاي وجود دارد که هر يک، با اسم يا صفت حقيقي يا
اضافي بيان ميگردد.[1]
نتيجهي سخن آن که، الفاظ مشترک ميان انسان و خدا، به صورت مشترک
معنوي و تشکيک در وجود و ذومراتب به کار ميروند؛ يعني اين صفات به
طورکاملتر و شديد در مورد حقتعالي و به صورت ناقص و ضعيف در مورد انسان
به کار ميروند؛ و اين الفاظ اولاً و بالذات دلالت بر معاني ميکنند و اين
معاني نيز حاکي از حقايقاند. نکتهي قابل توجه اين که، براي رسيدن به لب و
روح معاني، که در قرآن به صورت متشابه ذکر شده است، بايد اين معاني را از
لوازم طبيعي آنها تجريد و تخليه نماييم و سپس آنها را به خداوند نسبت
دهيم؛ مثلاً، دست، معنايي جز مظهر قدرت ندارد. شايان ذکر است که در درک اين
الفاظ بايد به مراد متکلم نزديک شد و موانع فهم را از خود دور ساخت.
3. پيشفرض کلامي گسترهي شريعت
1-3. برخي چون: هگل، فردريک شلاير ماخر و غيره براي تعيين قلمرو
دين آن را به ذاتي و عرضي يا گوهر و صدف تقسيم ميکنند. و اين تقسيم غير
از انشعاب دين به «قشر» و «لب» يا «شريعت» و «طريقت» و «حقيقت» در عرفان
است.
امور عرضي در کلام جديد به معناي امور موقتي، محلي و تغييرناپذير
است؛ اموري که حذف يا جايگزيني آنها آسيبي به دين نميرساند. عدهاي،
اموري چون: زبان عربي، فرهنگ اعراب، تصورات و تصديقات مورد استفادهي شارع،
حوادث تاريخي در کتاب و سنت، پرسشهاي مومنان و مخالفان و پاسخهاي آنها و
نيز احکام فقهي و شرايع را عرضي دين اسلام شمرده و تنها ذاتيات دين را
مقصد شارع دانستهاند.
اين مقاصد در اعتقادات، بندگي خدا، و در اخلاق، عبارت است از سعادت اخروي
[1] اسرار الايات، ترجمهي محمد خواجوي، ص 86، و تفسير قرآن، ج 4، صص 42- 48.