عقل نزد اهل کلام قوهي مدرکه از قواي نفس آدمي است: العقل هو
جسم لطيف مضيء محله الراس؛ عقل جسم لطيف نوردهندهاي است که جايگاه آن سر
است. [1] العقل غريزه يتبعها العلم بالضروريات عند سلامه الآلات؛ عقل
غريزهاي است که هنگام سلامتِ ابزارش، علم و آگاهي به ضروريات و بديهيات را
به دنبال دارد. [2] صدرالمتالهين ميفرمايند: عقلي که جمهور متکلّمين
اراده کردهاند و ميگويند: چيزي که عقل آن را ميپذيرد يا نفي ميکند،
همان ملکهي نفساني است که مشهور نيز در ابتداي امر همين معنا را قصد
ميکنند... و از همين باب علوم ضروري را عقل نيز ناميدهاند. [3]
عقل در اصطلاح فقها و اصوليين ارزش خاصي دارد از منابع فقه شمرده
ميشود؛ امّا آيا عقل در اين دو رشتهي علمي همان قوهي صدور کليات است، يا
معناي ديگري دارد؟ عقل به معناي قوهي تشخيص و نيروي شناخت نميتواند در
عرض کتاب و سنّت قرار گيرد؛ زيرا عقلِ به اين معنا ابزار شناخت کتاب و سنّت
است و منبع مستقل به حساب نميآيد؛ امام گاهي عقل به عنوان نيرويي که
داشتههاي مستقل خود را درک ميکند اطلاق ميشود و «الَعَقْلَ شَرْعٌ مِنْ
داخِلٍ وَ السَّرْعُ عَقْلُ مِنْ خارِجٍ» [4] يا «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ
الْعَقْلُ حَکَمَ بِهِ الشَّرْعُ» به همين معنا گرفته شده است؛ در اين
صورت، عقل، منبعي در عرض کتاب و سنت براي دين است.
علماي عرفان عقل را بر دو نوع دانستهاند: يکي عقل معاش که محل آن
سر است و ديگري عقل معاد که محل آن دل است. [5] عقل معاش، محاسبه و
مجادلهي معيشتي و دنيوي دارد، نسبت به جزئيات زندگي و محاسن و معايب حيات
بشري نقش خوبي را ايفا ميکند و تمام تلاش و کوشش آن محدود به امور مادي
است. عقلانيت در آثار متفکران غربي نيز به همين معنا به کار ميرود.
ابوحامد غزالي گويد: سبب نکوهش جماعتي از متصوّفه نسبت به عقل آن
است که مردمان مجادله و مناظره را به طريق مناقضات، ملازم با عقل و معقول
ميدانستند و
[1] الحافظ علاء البصري، شرح المصطلاحات الکلاميه، ص 219.
[2] شرح المقاصد، ج 1، ص 236 و شرح تجريد العقايد، ص 258.