نيست . قائم بالغير است , اگر چيزى هستى اش مال خود او نبود نيازمند است به
غيرى كه هستى بخش باشد و هستى آن هستى بخش عين ذاتش باشد . (
و كل شى ء قائم به
) اين بيان عليت و معلوليت است منتهى نه به لفظ عليت كه آن در خطبه ديگر
بود (
كل قائم فى سواه معلول
) پس هر موجودى حقيقتش را از الله مى گيرد پس الله موجود است چرا ؟ چون اين
موجودها قيامشان بالذات نيست , هستى شان عين ذاتشان نيست . نيازمندند به يك
موجودى كه هستى اش عين ذاتش باشد , قهرا اگر قدرتى دارند از خداست , عزتى
دارند از خداست زيرا عزت اينها و قدرت اينها مانند هستى اينها و ذاتى اينها
نخواهد بود چيزى كه وجودش يا صفات وجوديش ذاتى او نبود نيازمند به غير است و
آن غير بايد هستى اش عين ذاتش باشد . اين نشانه موجوديت الله است كه الله
موجود است زيرا ديگران هستى آنها عين ذاتشان نيست و هر چه كه هستى اش عين
ذات او نباشد محتاج است به يك مبدئى كه عين هستى باشد و هستى او ذاتى اش
باشد پس موجودات ديگر نيازمند به يك مبدئى كه عين هستى باشد و هستى او ذاتى
او ست كه آن خداست . اين اصل موجوديت الله .
درباره اصل موجوديت خيلى نبايد بحث كرد زيرا هم ادله قبلى گويا بود و هم
اينكه بحث تا حدودى روشن است اما بعد از اثبات موجوديت حق مسئله تجرد ذات
, و بساطت ذات مطرح است و همچنين مسئله اطلاق ذاتى و عدم تناهى ذات مطرح است
يعنى :
الله موجود متجرد بسيط غير متناهى .
در جلسات قبل به عرض رسيد كه با منطق رياضى يا با اصول ديالكتيك هرگز ممكن
نيست موجودى كه مجرد باشد يا بسيط باشد يا غير متناهى و نا محدود باشد , ثابت
كرد زيرا يكى از اصول مسلم ديالكتيك مسئله همگانى بودن حركت است يعنى موجود
نا آرام نداريم , موجود ثابت نداريم , چيزى كه حركت نكند در جهان عين و
واقعيت