نا محدود باشد , چون نامحدود است شبيه فرض نميشود . فرض شريك و فرض شبيه
, فرضى است محال . نه فرض محال است , اگر خدا را ما نا محدود تلقى كرديم
جا براى خداى ديگر نيست . اگر او را هستى محض دانستيم جا براى شريك ديگر
نيست
. زيرا اگر ثانى داشته باشد , شريك و نظير داشته باشد , هم محدوده او مشخص ,
هم محدوده خدا معين ميشود , هر دو ميشدند محدود , هر دو ميشدند ناقص .
ميفرمايد : خدا يعنى هستى نا محدود , هستى نامحدود شريك بر نمى دارد و هستى
نامحدود را هم نميشود با حواس ظاهرى احاطه پيدا كرد و نه , ميشود با حواس
درونى اكتناه كرد و احاطه پيدا كرد , لذا در همين بخش فرمود :
نه , ميشود با حواس و مشاعر ظاهرى خدا را احساس كرد و نه ميشود چيزى را ساتر
قرارداد كه خدا با آن ساتر بشود مستور . اينكه ميگوئيم خدا به حس نمى آيد , نه
براى آنست كه محجوب است حاجب و ساترى دارد و گرنه ميشود محدود . اينكه مى
گوئيم خدا احاطه نمى شود , چون نامحدود است , تحت حيطه حس يا عقل در نمى آيد .
چيزهاى ديگر را عقل ميتواند بفهمد , معرفت پيدا كند ولى درباره خدا يك
معرفت است و يك اعتراف . هر اندازه عقل در شناخت خدا عميق باشد معرفتش را
بايد با اعتراف درباره خدا ترميم كند تا آنجا كه شناخت و فهميد كه قابل
اكتناه نيست
ليس كمثله شى ء
اعتراف مى كند
ما عرفناك حق معرفتك [2] اعتراف به عجر بايد در كنار معرفت خدا باشد , اين نه بخاطر آنست كه او
محجوب است , پرده جمال او غير از جلال او چيز ديگر نيست , زيرا بر هستى محض ,
ستر و حجاب راه ندارد .