پائين پاى انسان قرار مى گيرد كه از آن طرف به انسان گزندى وارد نشود .
آنگاه اين 5 نفر كه خود را معرفى كردند از آنكه بالاى سر اين مؤمن ايستاده
است
, سؤال مى كنند تو كيستى كه از همه ما نورانى تر هستى ؟ مى گويد من ولايت خاندان
پيغمبرم , دوستى آن خاندان به اين صورت در مى آيد . محبت على و اولاد على به اين
صورت در مى آيد . پيروى آنها به اين صورت در مى آيد كه از همه نورانى تر است و
بالاى سر انسانها اشراف دارد . اين بعنوان سر محبت است . يك وقت انسان اهل
بيت عليهم السلام را تصور مى كند و به آنها علاقه صورى دارد , يك وقت تشنه آنها
است كه اين سر ولايت است . وقتى تشنه آنها بود با آنها محشور مى شود . ممكن
نيست كسى تشنه آنها باشد و با آنها محشور نشود .
در يك نيم روز گرمى كسى دامن على بن ابيطالب سلام الله عليه را گرفت عرض
كرد مرا موعظه كنيد . حضرت فرمود مجالس فراوانى را با هم گذرانديم و
سخنرانيهاى زيادى را از ما شنيدى الان در اين نيم روز گرم چه حاجت كه موعظه اى
از من بشنوى . عرض كرد دامن شما را رها نمى كنم , مگر اينكه سخنى بگوئيد .
حضرت اين جمله را فرمودند :
انت مع من احببت [14] . آنگاه دامن را از كف او رها كرد و وارد محل كارش شد . فرمود تو با
محبوبت محشور مى شوى , ببين به چه چيزى دل بسته اى , مورد علاقه تو چيست , چه
مى خواهى , اينطور نباشد كه ما به فكر همه چيز باشيم ولى به فكر خود نباشيم .
سرى به درونمان نزنيم كه درونمان چه كسى و چه چيزى را مى خواهد . گاهى ممكن
است انسان عمرى غافل باشد و نداند كه چه مى طلبد . همتمان اين نباشد كه ما را
بعد از مرگ به جهنم نبرند , همت اين باشد كه لااقل آنچه كه در روايات هست
در برزخ بدانها برسيم , چه رسد به آن جهت عقلى و چه رسد به آن اسرار و باطن
هاى عقلى اين عبادات . اگر بپرسى آيا مى شود كسى باطن نماز را ببيند , يعنى
همين صورت نورانى را بايد گفت آرى . انسان نماز , روزه , حج و جهاد را مى بيند
. اگر كسى توانست چشم ملكوتى پيدا كند , خيلى از چيزها را مى بيند و