نام کتاب : مباني نظري تجربه ديني نویسنده : الشیرواني، علی جلد : 1 صفحه : 184
در ميان آنچه قدرت الهى پديد آورد وجودى عظيمتر از خيال نيست. بنابراين، اين قوه، قدرت الهى و اقتدار الهى را آشكار ساخته است.[1]
از نظر ابنعربى برزخ يا خيال، نه متصف به وجود مىشود و نه به عدم،
نه نفى بر آن صادق مىآيد و نه اثبات. برزخ حد فاصل ميان وجود و عدم، نفى و
اثبات، علم و جهل و مانند آن از امور متقابل است.
و لمّا كان البرزخ أَمراً فأَصلاً بين معلوم و غيرمعلوم، و بين
معدوم و موجود، و بين منفي و مثبت و بين معقول و غيرمعقول سمى برزخاً
اصطلاحاً. و هو معقول في نفسه، و ليس إِلا الخيال، فإِنّك إِذا أَدركته و
كنت عاقلاً تعلم أَنك أَدركت شيئاً وجودياً وقع بصرك عليه، و تعلم قطعاً
بدليل أَنه ما ثم شيء رأساً و أَصلاً فما هو هذا الذي أَثبت له شيئية
وجودية و نفيتها عنه في حال إِثباتك إِياها؟ فالخيال لاموجود ولامعدوم، و
لا معلوم و لامجهول، و لا منفي و لامثبت؛
و چون برزخ امرى است كه ميان معلوم و غيرمعلوم، معدوم و موجود،
منفى و مثبت، ومعقول و غير معقول قرار مىگيرد [و حد وسط و مرز ميان اين
امور متقابل است] دراصطلاح، برزخ ناميده شده است. برزخ فى نفسه امرى معقول
بوده [در واقع] همان خيال است. هر گاه تو آن را ادراك كنى و عاقل
باشى،خواهى دانست كه يك امر وجودى را كه چشمت بر آن افتاده، ادراك كردهاى.
[از سوى ديگر] با دليل قطعى مىدانى كه آنجا اصلاً چيزى نيست. حال
[مىپرسم] آنچه براى آن، شيئيت وجودى اثبات كردى و در همان حال اثبات، آن
شيئيت را از آن نفى كردى، چيست؟ پس خيال نه موجود است و نهمعدوم، نه
معلوم است و نه مجهول و نه منفى است و نه مثبت.[2]
ابنعربى براى تقريب اين امر به ذهن، به تصوير در آينه مثال مىزند.
وقتى انسان تصوير چهره خود را در آينه نظاره مىكند، به وجهى چهره خود را
ديده است و به وجهى آن را نديده است؛ زيرا اگر جرم آينه كوچك باشد،
مىداند كه چهرهاش بزرگتر از آنچيزى است كه مىبيند و همانند آن نيست، و
اگر جرم آينه بزرگ باشد، شخص چهره
[1] همان، ج 3، ص 508، و نيز ر. ك: همان، ج 4، ص 325.