مقصود از تجارب تفسيرى، آن دسته از تجارب است كه دينى بودن آنها
به خاطر ويژگىهاى خود تجربه نيست، بلكه از آن رو دينى به شمار آمدهاند
كه از پيش در پرتو شبكه تفسيرى دينى نگريسته شدهاند. در اين موارد، فاعل
تجربه بر اساس يك دسته تفاسير پيشينى، به تجربه خويش مىنگرد؛ مانند آنكه
مسلمانى مرگ فرزند خود را عقوبت گناه خويش به شمارآورد، و يا شخص مسيحى آن
را شركت در رنجهاى عيسى7 قلمداد كند و در نتيجه، در برابر آن شكيبايى
بورزد و در اثر آن، احساس اندوه يا لذت و شادمانى كند. چنين حالى را
مىتوان تجربه دينى به شمار آورد.[2]
نكته شايان توجه در اين باره آن است كه به مدد شبكه تفسيرى پيشين،
مىتوان به همه رويدادهاى زندگى، رنگ دينى داد و آنها را به نحو دينى
تجربه كرد. البته بُعد معرفتشناسى اين تجارب، اهميت چندانى ندارد. از جمله
مهمترين مصاديق اين نوع تجارب، استجابت دعا است. نقطه محورى در اين گونه
تجارب، تفسيرى است كه شخص از حادثه مىكند. اين حادثه، هرچند هم عادى باشد،
براساس تفسير خاصِ شخص متدين، مىتواند منشأ برانگيختن شورانگيزترين احوال
و محركترين انگيزهها در وجود آدمى باشد.[3]
تجارب شبه حسى، تجاربى هستند كه نوعى ادراك حسى توسط حواس پنج
گانه در آنها نقش دارد. رؤياهاى دينى، احساس درد به هنگام تجربه دينى،
ديدن فرشتگان، شنيدن وحى و تكلم موسى با خداوند، همه را مىتوان در اين بخش
قرار داد.[5]
[2] Caroline franks Davis, The Evindential force of Religious Experience, Oxford University Press, 1989, pp. 33-35.
[3] در تعاليم دينى اسلام تأكيد فراوانى بر آن شده كه آدمى حوادث را
همواره فعل خدا ببيند، دست خدا را در همه رويدادها مشاهده كند و همه امور
را به او مستند ساخته، خواست و اراده او را در همه چيز نافذ ببيند. تكيه
قرآن كريم بر توحيد افعالى، مفاهيم تقدير و مشيت الهى و مانند آن را
مىتوان بر همين اساس تبيين كرد.