وگفت :در دنيا هيچ چيز نيست که بدان شاد شوي که نه در زير وي چيزي است که بدان اندوهگين شوي اما شادي صافي خود نيافريده است .
و گفت :اندکي از دنيا تو را مشغول گرداند از بسياري آخرت .
و گفت :همه چيز اندر دو چيز يافتم يکي مرا و يکي نه مرا . آنکه
مراست اگر بسيار از آن بگريزم هم سوي من آيد و آنکه نه مراست اگر بسي جهد
کنم به جهد خويش هرگز در دنيا نيابم .
و گفت :اگر من از دعا محروم مانم بر من بسي دشوارتر از آن بود که از اجابت .
و گفت :تو در روزگاري افتاده اي که به قول از فعل راضي شده اند و به
علم از عمل خرسند گشته اند . پس تو در ميان بترين مردمان و بترين روزگار
مانده اي .
کسي از وي پرسيد :مال تو چيست ؟
گفت :مال من رضاي خداي تعالي است و بي نيازي است خلق و لامحاله هر که به حق راضي بود از خلق مستغني بود .
و فراغت او از خلق تا حدي بود که به قصابي بگذشت که گوشت فربه داشت . گفت :از اين گوشت بستان .
گفت :سيم ندارم .
گفت :تو را زمان دهم .
گفت :من خويشتن را زمان دهم نکوتر از آن که تو مرا زمان دهي ، و من خود آراسته گردانم .
قصاب گفت :لاجرم استخوانهاي پهلوت پديد آمده است .
گفت :کرمان گور را اين بس بود ؟
بزرگي گفته است از مشايخ که به نزديک بوحازم درآمدم. وي را يافتم
خفته . زماني صبر کردم تا بيدار شد . گفت :در اين ساعت پيغامبر را بخواب
ديدم صلي الله عليه و سلم که مرا به تو پيغام داد و گفت :حق مادر نگاه
داشتن تو را بسي بهتر از حج کردن .بازگرد و رضاي او طلب کن .
من از آنجا بازگشتم و به مکه نرفتم . رحمة الله عليه .