و گفت : توحيد خاص آن است که در سر و دل در توحيد چنان پندارد
که پيش حضرت او ايستاده است . تدبير او بر او مي رود . در احکام و قدرت او ؛
در درياهاي توحيد او ؛ و از خويشتن فاني شده و او را خبر نه . اکنون که
هست همچنان است که پيش از اين بود ، در جريان حکم او .
و گفت : هرکه در بحر تجريد افتاد هر روز تشنه تر بود و هرگز سيراب نگردد . زيرا که تشنگي حقيقت دارد و آن جز به حق ساکن نگردد .
و گفت : عزيزترين چيزي در دنيا اخلاص است که هرچند جهد کنم تا ريا از دل خويش بيرون کنم به لوني ديگر از دل من برويد .
و گفت : اگر خداي را بينم با جمله معاصي دوست تر از آن دارم که با ذره اي تصنع بينم .
و گفت : از علامت زهد آن است که طلب مفقود نکند تا وقتي که موجود خود را مفقود نگرداند .
و گفت : غايت آن است که بنده او باشي در همه چيزي .
و گفت : هرکه بشناخت او را به فکر ، عبادت کرد او را به دل .
و گفت : ذليلترين مردمان طماع است ، چنانکه شريفترين ايشان درويش صادق بود .
و چون وفاتش نزديک آمد ، گفت :بارخدايا تو مي داني که نصيحت کردم
خلق را قولا ؛ و نصيحت کردم نفس را فعلا و خيانت نفس من به نصيحت خلق خويش
بخش.
وبعد از وفات او را بخواب ديدند . گفتند : خداي با تو چه کرد ؟ گفت
: بيامرزيد . گفتند : به چه سبب؟ گفت : به برکت آنکه هرگز هزل را با جد
نياميختم . رحمةالله عليه .