حق و ميزان چون يوسف و حسن ازل در نزد واقفان حروف , دو جسم يك روح اند كه
افتراقشان را نشايد هر نيكبختى كه به لب آن رسيد و مغزاى آن را چشيد و معنى
آيت را به درستى فهميد كه چشم حق بينش به ديدار فروغ طلعت دل آراى حتى يتبين
لهم انه الحق از آيات آفاق و انفس روشن شد , مى يابد كه چون او حق است همه
آثار صنع او حق است , زمين و آسمان حق است , ماه و خورشيد و ستارگان حق است
, از ذره تا كهكشانها حق است , نظام هستى حق است , دولت او دولت حق است , و
رسول او حق است , و كتاب او حق است , بعث و نشور حق است , صراط و ميزان حق
است , و آنچه را كه حق فرمود حق است حق است كه سالك در اين مقام به اعتبارى
, سفرى من الحق الى الخلق بالحق مى كند , چنانكه از آيات آفاق و انفس سفرى من
الخلق الى الحق كرده است .
در كتب اساطين حكمت و ارباب معرفت از قديم الدهر بحث از حق و معانى آن
دائر بود كه الحكمه معرفه الوجود الحق , والوجود الحق هو واجب الوجود بذاته :
ارسطو در چندين جاى ما بعد الطبيعه از حق و معانى آن بحث كرد . فارابى در
اغراض ما بعد الطبيعه [1] و در رساله تعليقات [2] از ارسطو سخن از حق نقل
كرده است .