فأعتق رقبة مؤمنة]) كه رقبه مؤمنه مقيد است . يعنى اگر ظهار كردى , كفاره
اش عتق رقبه مؤمنه است . در فرض ديگر , به هنگام ذكر سبب , وحدت سبب
وجودندارد , يعنى اختلاف در سبب هست . مثلا در مطلق يك سبب مىآيد ,
و در مقيد سببى ديگر . گفته مى شود[( ان ظاهرت فأعتق رقبة]) . اين
بيان مطلق است : اگر ظهار كردى چنين كن . بعد مى گويد[ : ( ان افطرت فى
نهار شهر رمضان فأعتق رقبة مؤمنة]) . اينجا مطلب مقيد است : اگر در
روز ماه رمضان افطار كردى , بايد عتق رقبه مؤمنه بكنى .
در جايى كه ذكر سبب با وحدت سبب مى شود , بايد حمل مطلق بر
مقيد كرد . چون وحدت سبب دلالت بر وحدت مسبب دارد , آن حكم واحدى كه
مورد جعل قرار مى گيرد ممكن نيست متعلق مطلق باشد و خصوصيت قيد را
دخالتى در آن نباشد . قهرا امتثال بدون آن قيد ممكن نيست . پس دخالت قيد
در امتثال لازم است .امتثال بدون اين قيدها محقق و غرض مولا بدون آنها
حاصل نمى گردد . نظر بهاينكه يك امتثال بيشتر نداريم و مى دانيم كه
امتثال بدون قيد امتثال نيست وغرض مولا حاصل نمى شود و امر ساقط نمى گردد ,
پس بايد رفع تناقض كرد . رفع تناقض به حمل مطلق بر مقيد است و بيان اين
مطلب كه مقصود هر دو يك چيز است , يعنى همان مطلبى را كه مطلق مى گويد
مقيد نيز مى گويد . بنابراين بيان , مطلق و مقيد دو بيان نيست و يك بيان
است و هر دو يك خواسته را بيان مى كنند .اين امر در وقتى است كه هر دو
داراى وحدت سبب باشند[ : ( وحدة السبب يدل على وحدة المسبب]) .
هنگامى كه اختلاف در سبب باشد , مانند بيان مطلق[ ( ان ظاهرت
فأعتق رقبة ]) و بيان مقيد[ ( ان أفطرت فى نهار شهر رمضان فأعتق رقبة
مؤمنة]) , چون دوسبب مختلفند , وجهى براى حمل مطلق بر مقيد نيست ,و مى
گوييم مقتضاى قاعدهآن است كه[ ( تعدد السبب يدل على تعدد المسبب]) .
بدين ترتيب , وحدة المسبب خلاف اصل است . پس , مى گوييم كه حكم مجعول
در جانب مطلق غير از حكم مجعول در جانب مقيد است . و در اينجا بين دو
مطلب تنافى نيست تا حمل مطلق بر مقيد بشود , بلكه هر كدام از اينها
محكوم به حكم خودشان مى باشند .
گفته مى شود كه اگر ظهار كردى , بايد عتق رقبه كنى به طور مطلق چه كافر