نام کتاب : هزينه پاك ماندن نویسنده : حسین انصاریان جلد : 1 صفحه : 25
خاطره اى شنيدنى
يك بار زمان شاه وارد يك مشروب فروشى شدم، با
همين عبا و عمامه! ديدم سر تمام ميزها مشروب است، يك عدهاى مشغول نوشيدن و يك
عدهاى مست هستند و يك عدّه تازه نشستهاند.
من كه وارد شدم صاحب كافه گفت: آقا اشتباه
آمدهايد! گفتم: نه برادر، اشتباه نيامدهام، آدرس گرفتم و درست آمدم، مگر اينجا
فلان كافه نيست؟ گفت: چرا! گفتم: پس من درست آمدم. گفت: فرمايشى داريد؟ گفتم: يك
كلام!
آن زمان هم من سى سه سالم بود، جوان بودم!
گفتم: من فقط يك كلمه مىخواهم به تو بگويم، اما بايد اول از تو بپرسم: يهودى
هستى: گفت: نه! مسيحى هستى؟ گفت: نه! مسلمانم! گفتم: سنى هستى؟ گفت: نه شيعه هستم!
گفتم: پس مىتوانم آن يك كلمه را به تو بگويم! گفت: بگو! گفتم: پروردگار فرموده:
مؤمنان پير، نورِ من هستند و من حيا مىكنم كه نورم را با آتشم بسوزانم، من خدا
نام کتاب : هزينه پاك ماندن نویسنده : حسین انصاریان جلد : 1 صفحه : 25