و
حوزه دين محمدي، و منصه [1] ملت احمدي، و قبه اسلام [2] مشارق گيتي
صانها اللّه عن الآفات و احضرها السعادات [3]، جمع آورد و اين شهر بكثرت
انعامات، و شمول كرامات آن پادشاه ديندار، محط رجال [4] آفاق گشت، و هر
كه از حبايل يد [5] حوادث [بدان] بلاد عجم و نكبات كفار مغل، بفضل
ايزدي خلاص يافت، ملاذ و ملجأ و مهرب [6] و مأمن، حضرت جهان پناه آن
پادشاه ساخت، والي يومنا هذا آن قواعد امن و امان ممهد و مستحكم است، و تا
باد چنين باد. از ثقات روات چنين سماع [7] افتاد: كه چون سلطان شمس
الدين نور اللّه مرقده، در صغر سن (كه) بحكم ايزدي از بلاد تركستان و قبايل
البري نامزد سلطنت ممالك هندوستان شد چنان بود: كه پدر او را ايلخان [8] نام بود، و او را اتباع (و اقربا) و خيل بسيار بود، و اين پادشاه را
در اول صورت [9]، از جمال و كياست و حسن خلقت نصيب تمام بود، چنانچه
برادران او از حسن كياست او حسد كرده، او را به بهانه تماشاء گله اسپان، از
پيش مادر و پدر بيرون آوردند يوسف صفت: قالوا يا ابانا! مالك لا تأمنا علي
يوسف و انا له لناصحون ارسله معنا غدا يرتع و يلعب (و انا له لحافظون [10] چون بسر گله اسپان آوردند، بدست بازرگاني بفروختند. بعضي گويند [11]: (كه) آن طايفه فروشنده، پسران عم او بودند، بازرگانان او را بطرف
بخارا آوردند، و بدست يكي از اقرباي صدر جهان بخارا فروخت [12] و چند
گاه دران خانواده بزرگي و طهارت بود، و كرايم آن دودمان او را در حجر [13] اصطناع چون اولاد در رضاع ميپروردند. يكي از ثقات روايت كرد: كه
از لفظ [14] مبارك آن پادشاه نور اللّه مضجعه شنيدم، كه وقتي از ان
خاندان قراضه [15] بمن دادند، كه در بازار رو و قدري انگور بخر و بيار!
چون ببازار رفتم، در اثناي آن راه [16][1] مط: و بيضه [2] مط: قبه الاسلام [3] مط: السادات [4] مط: محط رجال [5] مط: حبايل حوادث [6] اصل: مهزب [7] مط: استماع [8] مط: ايلم خان. راورتي در متن: كذا در حاشيه بحواله نسخ خطي: يلم خان، ايلخان. [9] مط: صوت. [10] قرآن، يوسف 12 [11] مط: گفتهاند [12] مط: فروختند [13] اصل: حجر [14] اصل: مضجع [15] قراضه: ريزهزر (نصاب) [16] مط: راه آن. طبقات ناصري ج1 442 الاول السلطان المعظم شمس الدنيا و الدين ابو المظفر التتمش[1] السلطان ..... ص : 440