كه
مگر سلطان غازي معز الدنيا و الدين محمد سام را حادثه افتاد، كه بخت [از]
ما برگشت و همچنان بود كه سلطان غازي طاب ثراه دران وقت شهادت يافته بود. محمد
بختيار دران غصه رنجور شد، و صاحب فراش گشت و برحمت حق پيوست، بعضي روايت
كردند: كه اميري بود از ان او علي مردان خلجي [نام] در غايت دليري و بيباكي
[1]، اقطاع ناركوتي [2] بدو مفوض بود، چون ازين حادثه خبر يافت، به
ديوكوت آمد، محمد بختيار صاحب فراش بود، و مدت سه روز شده بود، كه كسي را
مجال ديدن او نبود، علي مردان بطريقي نزديك او درآمد، و چادر از روي او [3] بر كشيد، و او را بكارد شهيد كرد طاب ثراه و اين احوال و حادثه [4]، در شهور سنه اثني [5] و ستمائة بود، حق تعالي عفو گرداناد، بمحمد و
آله الامجاد.
السادس منهم (الملك عز الدين) محمد شيران [6] خلج
چنين روايت كردهاند: كه محمد شيران و احمد شيران [7] دو برادر بودند
از امراء خلج در خدمت محمد بختيار، و چون محمد بختيار [8] بطرف جبال
كامرود و تبت لشكر كشيد، محمد شيران [9] را با برادر و فوجي از لشكر
بطرف لكهنوتي و جاجنگر فرستاده بود، چون خبر آن حوادث بديشان رسيد از آن
طرف مراجعت كردند و بطرف ديو كوت باز آمدند و شرط عزا بجاي آوردند، و از
آنجا بطرف ناركوتي رفت، كه اقطاع علي مردان بود، و علي- مردان را بگرفت و
بانتقام آن حركت كه كرده بود قيد كرد، و بكوتوال آن موضع سپرد كه نام او
بابا كوتوال صفاهاني بود، و بطرف ديو كوت باز آمد و امراء را جمع كرد و اين
محمد شيران [9]، مردي بغايت جلد و نيكو اخلاق بود. وقتي كه محمد بختيار
شهر نوديه [10] را نهب كرد، و راي لكهمنيه [11] را نهب گردانيد [12]
[1] اصل: وبي باك [2]
كذا در اصل پ: باركوتي. مط: ديار كوني. راورتي: در برخي از نسخ قديم
نارلكوئي آمده. در زبده التواريخ نار نكوي است. در بعضي نسخ اين كتاب:
ناركوتي، ديار كوني، بار كوئي هم آمده. ايليوت در تاريخ هند (ج 2 ص 314)
كوني و ناركوتي ميآورد [3] اصل: و جادر از وي [4] مط: و حوادث [5] مط: اثنين. [6] مط: شيران الخلجي بلكهنوتي. راورتي: ملك عز الدين محمد بن شيران يا شروان الخلجي بلكهنوتي [7] مط: محمد شيران و احمد ايران. راورتي: مانند متن. [8] اصل: وقتي كه بطرف جبال [9] اصل: محمد شروان [10] اصل: نود نه [11] لكهميسه در اصل [12] مط: راي لكهمن را منهزم گردانيد.