سوار
اندك بود گرفتار شد، و او را به نزديك سلطانشاه بردند بفرمان او) [1]
اسير گشت. چون ميان سلاطين غور و غزنين مصاف شد و سلطانشاه منهزم گشت، قطب
الدين را بندگان (سلطان) با تخته بند آهنين [2] بر شتر نشانده بخدمت
سلطان غوري [3] آوردند، سلطان او را بنواخت، و چون بدار الملك غزنين باز
آمد، اقطاع كهرام بدو مفوض فرمود (و) از آنجا بطرف ميرت آمد، در شهور سنه
سبع و ثمانين و خمسمائه ميرت را ضبط كرد و از ميرت هم در شهور ثمان و
ثمانين و خمسمائه دهلي بگرفت [4]، و در شهور سنه تسعين در موافقت ركاب
اعلي سلطان غازي، با سالار عز الدين حسين خرميل، كه هر دو [ملك] مقدمه لشكر
بودند، در حدود چند وال [5]، راي بنارس جي چند [6] را بزد، و منهزم
گردانيد، و بعد از ان در شهور سنه احدي و تسعين و خمسمائه تهنكر [7] فتح
شد، و در شهور سنه ثلاث و تسعين و خمسمائه بطرف نهرواله رفت، و راي بهيم-
ديو را بزد، و انتقام سلطان از ان طايفه بكشيد و ديگر بلاد هندوستان را فتح
كرد، تا باقصي ممالك چين از طرف شرق. و ملك عز الدين محمد بختيار خلجي
بلاد بهار و نوديه [8] را چنانچه بعد ازين تحرير يابد در عهد او بدولت
او فتح كرد، و چون سلطان غازي محمد سام طاب ثراه شهادت يافت، سلطان غياث
الدين محمود محمد سام، كه برادرزاده سلطان معز الدين بود، قطب الدين را چتر
فرمود و لقب سلطاني داد. و (او) در شهور سنه اثني [9] و ستمائة از
دهلي عزيمت لوهور كرد، و در روز سه شنبه هژدهم ماه ذي القعده سنه اثني [9] و ستمائة بر تخت سلطنت لوهور جلوس كرد، و بعد از چند گاهي ميان او و
سلطان تاج الدين يلدوز مناقشتي افتاد بجهت لوهور، چنانچه آن مناقشت بمصاف
كشيد، و در ان نصرت، سلطان قطب الدين را بود، و تاج الدين منهزم از پيش او
برفت، و سلطان قطب الدين بر سمت [دار الملك] غزنين برفت و آنرا ضبط كرد، و
بعد از مدت چهل روز كه بر تخت غزنين بود [انعام و اكرام بخلق خدا ارزاني
داشت و] بطرف هندوستان باز آمد[1] مط: مقيد گشت [2] مط: آهني [3] مط: غازي [4] مط: و از ميرت هم درين سال لشكر بكشيد و دهلي بگرفت [5] اصل: جندوال [6] اصل: جيجند [7] اصل: بهيكر. مط: تهنكر. راورتي: تهنيكر [8] مط: و نرديه آن ممالك را. راورتي نوديه. اصل: نود نه. پ: تردته. [9] مط: اثنين.