responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : طبقات ناصري(تاريخ ايران و اسلام) نویسنده : سراج جوزجانی، منهاج الدین    جلد : 1  صفحه : 391

و شهيد كرد صاحب را كه وزير پدرش بود پوست كشيد، و ملك را ضبط كرد، و مدت هفت سال ملك راند، تا سلطان محمد خوارزمشاه، از لب آب جوركش [1] عبره كرد، و ناگاه بر وي زد، و او را بدست آورد و تمام آن خزاين كه از غزنين آورده بود، و خزاين باميان با آن برگرفت و جلال الدين را شهيد كرد و بازگشت، و جلال الدين پادشاه بزرگ بود و زاهد [بود] و در غايت شجاعت و جلادت و مبارزت، چنانچه در مدت عمر او هيچ مسكر بدهان مبارك او نرسيده بود، و بند جامه او بهيچ حرام گشاده نگشته بود [2]، و در رجوليت بحدي بود: كه هيچ پادشاه‌زاده شنسبانيان بقوت و دلاوري و سلاح او نبود، و دو تير بيك شست (از ميدان جنگ) انداختي (و هر دو تير خطا نگشتي) و هيچ (صيد و) خصم از (زخم) تير او نجستي، و در وقتي كه تركان غزنين او را تعاقب كردند، در هزار درخت [3] غزنين، يك تير بر تنه درختي زده بود، و ترازو كرده [4]، هر ترك مبارز كه بدان درخت رسيد خدمت كرد (و) بازگشت (و آن تير زيارت گاهي گشت) و با اين همه جلادت حليم و كريم (و غريب نواز و علماء دوست و فقيرپرور) بود، اما رجوليت با تقدير بسنده نباشد. چون وقت آمد درگذشت (حق تعالي پادشاه مسلمانان ناصر الدنيا و الدين را پاينده داراد بمحمد و آله اجمعين) و السلام علي من اتبع الهدي.

الخامس السلطان علاء الدين مسعود بن شمس الدين محمد (رحمة اللّه عليه)

علاء الدين مسعود، در وقتي كه پسران سلطان بهاء الدين سام، چنانچه علاء الدين و جلال الدين هر دو بغزنين گرفتار شدند، او بتخت باميان بنشست


[1] كذا في الاصل و پ، متن مط: خراز كش كرد. در حاشيه باستناد يك نسخه: حور كس عبره كرد.
متن راورتي: جداره حاشيه: جزار، جدار، خزار، خواركش، خزر. ممكن است صحيح آن (آب خوار) باشد و خوار شهري كوچك بود در طبرستان، كه آب خوار از قلعه فيروزكوه، دماوند ميگذشت (نزهت القلوب 201)
[2] مط: حرام نكشاده بود.
[3] راورتي گويد كه هزار درخت شايد بين غزنه و گرديز واقع بود.
[4] كذا در اصل و مط، راورتي آنرا به در بين گذشتن و اضمحلال‌Overturn ترجمه كرده. ترازو كردن تير، يعني سوراخ كردن تير، جسمي را بطوريكه نصفش در يك طرف جسم باشد و نصف ديگر در طرف ديگر آن و شكل ترازو پيدا شود صايب گويد: نيم آگاه از زلف بلندش اين قدر دانم+ كه از دلها ترازو گشت مژگان رساي او (انندراج 1: 659)
نام کتاب : طبقات ناصري(تاريخ ايران و اسلام) نویسنده : سراج جوزجانی، منهاج الدین    جلد : 1  صفحه : 391
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست