responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : طبقات ناصري(تاريخ ايران و اسلام) نویسنده : سراج جوزجانی، منهاج الدین    جلد : 1  صفحه : 38

كوتاه پا، سبز چشم، يك نيمه سر مباركش اصلع بود، پدر او را چوپاني گوسپندان فرمود، تا حق تعالي به اشمويل وحي كرد، كه هلاك جالوت بر دست پسر انسا خواهد بود، برو تا پسران بر تو عرض كند، و او را چند علامت باشد، چون بيامد، بر داود ظاهر ديد، و از داود پرسيد: كه تو هيچ علامتي ديده؟ گفت: بسيار و يكي از آنها آنست كه درين مدت نزديك، در بياباني برسيدم، سنگ با من در سخن آمدند كه ما را برگير، كه ترا در كشتن جالوت بكار خواهيم آمد. اما چون برگفتم، يك سنگ گفت: من سنگ هارونم، كه فلان ملك كافر را بمن كشت. و ديگري گفت: من سنگ موسي‌ام، كه فلان ملك كافر بمن كشت.
و سيوم گفت: من سنگ توام، كه جالوت را بمن خواهي كشت، و ما هر سه يك‌ايم.
آن سنگ بزمينست [1]. اشمويل او را خبر كرد، كه مستعد باش كشتن جالوت را كه تو ملك بني اسرائيل خواهي بود، و بازگشت.
طالوت ملك مؤمن با جالوت در افتاد، و در لشكر طالوت منادي كردند، كه هر كه جالوت را بكشد، دختر ملك طالوت، زن او باشد با نيمي ملك، داود در ميدان آمد، و جالوت را خواست، جالوت خودي داشت بر سر، وزن آن صد و بيست رطل آهن بود كه هشتاد من باشد، آن سنگ را داود از توبره برآورد، و در قذافه [2] نهاد و بينداخت، و تكبير كرد، جمله مخلوقات با او در تكبير موافقت كردند، باد بخواست [3] و خود آهنين از سر جالوت بربود، و آن سنگ سه پاره شد، يك پاره بر ميمنه رفت، و دوم بر ميسره، و سيوم بر پيشاني جالوت آمد، چنانكه از پس قفاء او بگذشت، و از اسپ بيفتاد و داود سر او را نزديك طالوت آورد، و اهل ايمان مظفر شدند، و حق تعالي بوي وحي فرستاد، و او را كتاب زبور كرامت كرد، و او را حسن صوت [4] بخشيد، و آهن در دست او نرم گردانيد، تا معيشت او از كسب او باشد، و ملك او را چنان بزرگ گردانيد، كه هر شب پاسبان او سي و سه هزار مرد بودي، و سي سال بعد از قبول توبه ملك راند، و برحمت حق تعالي پيوست، و چهل هزار راهب، ما وراي خلق، بر وي نماز كردند، و عمر مهتر داود، صد و هفتاد سال بود در اصل، و سي سال ديگر مهتر آدم در روز ميثاق او را بخشيده بود، از عمر خود، بروايت تكملة اللطائف [5]. و اللّه اعلم بالصواب.
[1] كذا في الاصل. شايد صحيح آن: نزد منست.
[2] القذاف. المنجنيق و كل ما يرمي به الشي‌ء الي البعد (المنجد).
[3] به املاي مروجه موجوده: بخاست.
[4] اصل: احسن صورت.
[5] اصل: تكلمه.
نام کتاب : طبقات ناصري(تاريخ ايران و اسلام) نویسنده : سراج جوزجانی، منهاج الدین    جلد : 1  صفحه : 38
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست