طلب
كند [1] تا قلعه حصين و موضع شگرف [2] بنا كنند كه مر حضرت [3]
را شايد باطراف معتمدان فرستاد تا راي او بر موضع فيروزكوه قرار گرفت، قلعه
و شهر فيروزكوه را بنا فرمود، سلطان سوري شهر و حصار استيه [4] را دار
الملك خود ساخت و ملك ناصر الدين محمود را مادين داد، و بهاء الدين سام را
خطه سنگه كه دار الملك منديش بود معين شد، و قلعه و جير [5] بسلطان علاء
الدين حسين جهانسوز داد، و ملك فخر الدين را غالب ظن آنست كه ولايت كشي [6] معين گشت. از تقدير [ات] آسماني ميان ملك الجبال كه بفيروز كوه بود و
ديگر برادران مناقشتي افتاد، ملك الجبال از برادران خشم كرد و بطرف غزنين
رفت، و عهد دولت بهرامشاهي بود، اين ملك الجبال از حسن و جمال نصيب تمام
داشت، و مروت بر كمال [7] چون بغزنين رسيد، دست بذل و مروت بركشاد و
محبت او در دل خلق بحكم الانسان عبيد الاحسان. بيخ زدن گرفت و مستحكم گشت،
خلق غزنين او را دوست گشتند، جماعت حساد بر وي برون آمدند، و از وي بسمع
بهرامشاهي رسانيدند. كه بنظر خيانت در حرم پادشاهي مينگرد و اموال بذل
ميكند تا بر پادشاه خروج كند. بهرامشاه فرمان داد، تا او را (در) خفيه شربت
مهلك دادند برحمت حق پيوست، او را هم بغزنين دفن كردند و خصومت و مكاوحت
بدين سبب ميان خاندان محمودي و دودمان شنسبي و آل ضحاك ظاهر شد. چون حديث
حادثه او بسمع سلطان سوري رسيد، بغزنين لشكر آورد و غزنين را بگرفت، چنانچه
بعد ازين بتحرير رسد و جاي تحرير ذكر (و احوال) سلطان سوري بدين موضع بود،
فاما چون اول كس [8] ازين خاندان اسم سلطنت گرفت سلطان سوري بود، و او
بتخت غزنين نشست، ذكر او در طبقه ديگر در ابتداء ذكر سلاطين غزنين كرده
آيد، و اللّه الموفق.[1] مط: كرد [2] مط: شگرفي [3] مط: كه آن حضرت را [4] مط: حصار و شهر آستيه. مطابق بيك نسخه، آسينه. متن راورتي: استيه، و
بقول وي در نسخ قديم استيا بود كه نام كوهي است بين غزنين و هرات (برهان
قاطع) ولي استيه يكي از قلاع غور بود. [5] اصل: و جتر. مط: قلعه و
خطه وجيه به سلطان علاء الدين مفوض شد و ملك ... در حاشيه راورتي وارد است
كه در يك نسخه قلعه دختر و در بعضي وحتر و در ديگري وجته آمده. كه صحيحتر
اين همه و جير است كه در سابق و جيرستان گفتندي و اكنون اجرستان گوئيم و
شرح آن گذشت [6] مط: كش. راورتي: كشي يا كشه، اكنون كسي در چخچران غور شمالي واقع است. [7] مط: بركشاد. [8] مط: اول كسيكه.