التونخان
را حاضر كرد و مارا بخواند، و روي بديشان كرد، كه ميبينيد كار بزرگي و
پادشاهي من بمرتبهيي رسيده است: كه پادشاه آفتاب فرو شدن بنزديك من رسل
فرستاده است. آخر الامر چون مارا باز گردانيد التماس كرد، كه رسل طرفين و
تجار و كاروان بايد كه نفايس سلاح، و اقمشه و ظرايف طرفين مدام ميآرند و
ميبرند، ميان جانبين عهد مستحكم باشد، و بازرگانان با ايشان روان كرد بقدر
پانصد شتر بار از زر و نقره و حرير و طرغو [1] و ديگر ظرايف بفرستاد تا
تجارت كنند، از راه اترار بديار اسلام درآمدند، در اترار ملكي بود قدرخان
نام، حديث كثرت اموال بخدمت سلطان عرضه داشت، و در خيانت و اخذ آن طايفه
استجازت خواست، بعد فرمان جمله رسل و تجار را بقتل رسانيد و تمام اموال
برگرفت و بخدمت سلطان فرستاد، از آن جماعت رسل و تجار، يك سارباني در حمام
بود، از راه گلخن بگريخت، و خود را در بيابان انداخت، و بطرف چين باز رفت، و
حال غدر و قتل قدرخان اترار باز گفت، چنگيز خان استعداد انتقام كرد، و
لشكرها (ي) چين و تركستان مستعد گردانيد. ثقات چنين روايت كردهاند: از ان
موضع كه بود، هفتصد [2] علم بيرون آورد، زير هر علم يك هزار سوار مرتب
كرد، و سرده سواري را بفرمود: تا سه گوسپند مغلي قديد برگرفتند و يك ديگ
آهنين، و روي براه آوردند، و از آنجا كه بود تا اترار سه ماهه راه بيابان
بود، و اسپ بيشمار و ماديان و خصي بجهت شير و سواري با لشكر روان كرد، و
آن بيابان را در مدت نزديك قطع كرد، و به اترار بيرون آمد، و آن قلعه را و
شهر را بگرفت، و تمامت خلق را شهيد كرد و از آنجا بطرف بخارا آمد، روز عيد
قربان سنه ست عشر و ستمائة بخارا را بگرفت و خلق را شهيد كرد. و علما را
بكشت و كتابها را بسوخت. چنين روايت كردهاند: كه امام راكن الدين امامزاده رحمه اللّه در وقتي كه او را شهيد ميكردند، اين رباعي ميگفت، رباعي: گفتم كه دلم، گفت كه خون كرده ماستگفتم جانم، گفت كه در پرده ماست [1] منسوج ابريشمين سرخ رنگ (راورتي) [2] اصل: هيصد پ: سيصد. راورتي: در دو نسخه سه صد و در باقي هفتصد است. طبقات
ناصري، ج1، ص: 312 گفتم كه سگ كوي تو افتاده ماست [1]گفتا: مزن اين دم
كه فرا كرده ماست چنگيز خان بعد از حادثه بخارا، بجانب سمرقند رفت، و
سلطان محمد خوارزم شاه، شست هزار سوار از اصناف خلق ترك و غوري و خراساني
در سمرقند بگذاشته بود، ملوك لشكر غور جمله از آن جماعت بودند، سمرقند را
بعد از چند روز در محرم سنه سبع عشر و ستمائة بگرفت، و جماعت خلق را شهيد
كرد. چون حديث آن وقايع بسمع محمد خوارزمشاه رسيد، اعم و اغلب حشم كه با او
بودند، همه لشكر تتار و خطا بودند، و حشم و خدم قديم همه بما وراء النهر
گذاشته بود، و طايفهيي كه برابر ايشان اعتماد كلي داشت، همه بدان طرف
بودند، آن جماعت كه با او بودند قصد آن كردند تا سلطان را بگيرند، و آن غدر
سبب خلاص خود سازند، او را گرفته تحفه بنزديك چنگيزخان برند، از ان جماعت
كسي بخدمت سلطان محمد آمد و باز گفت سلطان حزم نگاه داشت، و شب از لشكرگاه
بيرون رفت، تا او را غدر آن جماعت تحقيق شود، آن طايفه نيم شب بحوالي
سراپرده سلطان آمدند و حلقه زدند. چون سلطان را در سراپرده نيافتند در
لشكرگاه افتادند و تمام لشكر بهم آمد، و سلطان محمد منهزم بطرف نيشاپور
آمد، و بهر طرف از اطراف ممالك بنزديك امرا و ملوك فرمانها نوشت تا قلعهاء
طرف غور و خراسان و عراق را بجهت محافظت عمارت كنند و فتنه در ممالك اسلام
ظاهر شد. چون چنگيزخان از هزيمت و تفرقه لشكر اسلام خبر يافت، بعد از فتح
سمرقند، شست هزار سوار مغل نامزد كرد، با دو مغل بزرگ يكي يمه [2] و
ديگر سوده بهادر. چون از آب عبره كردند، سلطان محمد از نشاپور بطرف
مازندران درون رفت، بر سر دره تميشه [3] لشكرگاه داشت، كه ناگاه لشكر
مغل بدو رسيد، از آنجا منهزم شد و پياده بكوه بر رفت، و كوه كوه به
مازندران درون رفت، و پسر رئيس مازندران بخدمت او بود، و پسرش سلطان جلال
الدين منكبرني هم با او بود بدرياء خزر در رفت، و مدتي روزها در جزيره خراب
بود، چون لشكر مغل در مازندران سلطان را نيافتند، بجانب عراق بيرون رفتند ______________________________ [1] پ: سگ كوي تو در ما افتاد. [2] راورتي: يمه نوين. پ: يمن توين [3] اصل: بر سر در كميسه، پ: بر سر در كمينه. راورتي: مانند متن و اين
صحيح است، زيرا تميشه بگفته حدود العالم شهري بود در ناحيت ديلميان و
فردوسي ازين جاي ذكرها دارد، مثلا: زآمل گذر سوي تميشه كرد. الخ.