و پسر ميانه او نصرت را
بتخت نشاندند و اضطراب در ممالك نيمروز ظاهر شد، و از هر طرف تشويش افتاد، و
پسر مهتر او ركن الدين مقيد بود و جماعت اهل سنت و جماعت از فريقين همه
دوستدار و مطيع و هواخواه ركن الدين بودند. چون مدت چهار ماه از جلوس امير
نصرت برگذشت، خوارج خروج كردند، و ركن الدين را بيرون آوردند. ميان امير
نصرت و ركن الدين مصاف شد. انهزام بر نصرت افتاد، امير نصرت بطرف خراسان و
غور آمد، و كرت دوم بطرف سيستان رفت، و ملك از دست ركن الدين مستخلص كرد و
بعاقبت چون لشكر كفار چين و مغل بطرف سيستان رفت، و شهر سيستان بدست كفار
افتاد، نصرت شهادت يافت و درگذشت. و اللّه اعلم.
الثامن ركن الدين محمود بن بهرامشاه
ملك ركن الدين پادشاهزاده با سياست و قتال و متهتك بود، و در عهد حيات
پدر، او را در خدمت پدران، داعي ديده بود. و مادر او كنيزك روميه بود، و او
مرد ميانه بالا و لعل و سپيد بود، و در وقت پدر از وي حركات نا مضبوط
بسيار در وجود آمد، و ملك يمين الدين بهرام شاه پسر خود ركن الدين محمود را
نامزد كرد با لشكري، و باطراف خراسان بخدمت سلطان فرستاد و با آن مستدعي
كه از طرف خوارزمشاه آمده بود، چون بحدود فوشنج هراة رسيد، ملك ركن الدين
آن ترك مستدعي را در ميان شراب بكشت، و از خوف آن بجانب سيستان باز آمد.
ملك يمين الدين بهرامشاه او را مقيد كرد و لشكر بسيار با امير شمس الدين
... [1] با خدمتهاء [2] گران مايه و عذر بسيار بخدمت خوارزمشاه
فرستاد، و هم دران سال حادثه كفار مغل ظاهر شد و آن لشكر نيمروز را در قلعه
ترمذ نامزد فرمود و چنگيزخان ملعون خود لشكر آورد و ترمذ بستد، و جمله آن
لشكر آنجا شهادة يافتند، و ملك ركن الدين محمود چون (به) سيستان بنشست، بعد
از برادر ظلم آغاز كرد و دست تعدي بر كشاد و امير نصرت برادرش بيامد، از
طرف خراسان بالتماس اهل سيستان، و ايشان را با هم مناقشت افتاد، ناگاه لشكر
مغل بسيستان رسيد
[1] در اين جا يك كلمه بصورت واضح خوانده نشد و (با حفض) بنظر ميآيد. پ: ناقصه [2] پ: خدمت