كه
در مرو مقام بيشتر فرمود، و هوا گرم شدن گرفت، هيچكس از مقربان، عرضه داشت
باز گشت نميتوانست كرد، كه بازگشت زمين بخارا كنند، و جماعت ملوك را هواء
بخارا بود، بامير معزي گفتند، كه بتقاضاء قصور و بساتين شهر بخارا نظمي
بسمع اعلي ميبايد رسانيد، تا كمال الزمان آنرا در سماع مزامير و غنا عرضه
دارد. امير معزي كه امير الشعراء بود، و چهل شاعر استاد كه روز بزم مدايح
سلطان گفتندي، و روايت كردند، همه در خيل و تبع او بودند، اين قطعه بگفت، و
در سحري كه سلطان صبوح كرده بود، كمال الزمان در طرب برد، از غايت طراوت و
لطافت سلطان عليه الرحمه با شقه خاص و كفش بيرون آمد و سوار شد، بمنزل
معهود رسيد، آنگاه استراحت فرمود [1]: شعر: بانگ جوي موليان آيد هميبوي يار مهربان آيد همي ريگ آمو و درشتيهاء اوزير پايم پرنيان آيد همي آب جيحون و شگرفيهاء اوخنگ ما را تا ميان آيد همي اي بخارا شاد باش و دير زيشاه نزدت ميهمان آيد همي شاه ماهست و بخارا آسمانماه سوي آسمان آيد همي شاه
سرو است و بخارا بوستانسرو سوي بوستان آيد همي رحمة اللّه عليهم اجمعين و
عفا عنهم. چون مدتي از ملك او گذشت، جماعت قراخطا از طمغاج و ممالك چين
بحدود قراقرم تركستان آمدند و از سلطان سنجر چرا خور خواستند، و در آن حدود
بلاساغون و قبالق. و المالق باجازت سلطان سنجر چرا خور ساختند، و توالد
و تناسل ايشان بسيار شد، در عهد سلطان عصيان آوردند، و مصاف كردند، و
تاينكو طراز و سنكم و ايما [2]، كه بر سر خطايان بودند، حشم سلطان از
كثرت مدت فراغت و امتداد تنعم و ناز، طاقت مقاومت نياوردند، منهزم شدند و
تركان خاتون را كه ملكه جهان بود و زن سلطان اسير كردند، و اول[1] اين قصه و شعر بقول اغلب تذكر، نويسان منسوبست به ابو عبد اللّه جعفر
بن محمد رودكي شاعر معروف آل سامان، و يگانه مأخذي كه اين اشعار را به
معزي و دربار سنجر منسوب داشته همين كتابست براي تحقيق (ر: 23 تعليقات). [2] اصل: بازيكو طراز و منكم و ايما. راورتي تمانيكو الخ ... پ: و بانكو طراز و سنكم كه دايما (ر: 54).