با سلطان سنجر مصاف كرد، لشكر غور منهزم گشتند، سلطان علاء الدين گرفتار شد، و بعد از چند روز خلاص يافت، و نديم خاص سلطان سنجر گشت. چون
سلطان را حادثه خروج غزان افتاد، روزي بخدمت سلطان سنجر به عشرت مشغول شد،
سنجر بر تخت نشسته بود، و پاي مبارك را از تخت فرو آويخته بود و بر كف پاي
مبارك او خالي بود، چون علاء الدين را نظر بران خال افتاد برخاست و التماس
نمود، تا بشرف تقبيل آن خال مشرف گردد، و اين بيت در حسب حال گفت، رباعي: اي خاك در سراي تو افسر منوي حلقه بندگي تو زيور من چون
خال كف پاي ترا بوسه زنماقبال همي بوسه زند بر سر من سلطان سنجر التماس
او را اجابت كرد، علاء الدين چون بوسه بر آن خال زد سلطان سنجر روي موي
علاء الدين را بانگشت پاي بر زمين بگرفت علاء الدين خواست: تا سر از زمين
بردارد، مويش كنده شد، حاضران بخنديدند علاء الدين طيره [1] شد، گونش
متغير گشت. سلطان سنجر چون آن خجالت او مشاهده فرمود، از كرم پادشاهانه
گفت: علاء الدين! ازين مزاح بشكستي! كفارت اين مزاح ملك غورت مبارك باد،
بطرف تخت خود مراجعت كن، تو برادر مني؟ درين وقت حادثه خروج غزان افتاده
است. جمله رمهاء گوسپندان و گله اسپان و شتران خاص همه بايد با خود برد،
اگر نصرت ياريگر آيد، و فساد آن طايفه دفع شود، بنزديك ما بفرست، و الا بتو
بماند بهتر از آنكه در دست كافر نعمتان افتد. سلطان علاء الدين بغور باز
رفت و بدولت سنجر بر تخت خود باز رسيد، اين روايت كرم [2] و احسان او
بود اما آنچه دلالت ميكند بر جهانداري: طبقات ناصري ج1 259 السادس السلطان
الاعظم معز الدنيا و الدين سنجر بن ملكشاه سلجوقي ..... ص : 257 ين
گويد نويسنده اين طبقات منهاج سراج عصمه اللّه: در شهور سنه احدي عشر و
ستمائة در حضرت فيروز كوه كه دار الملك سلاطين غور است رحمة اللّه عليهم [3]، از امير علي چاوش شنيدم، او گفت: جد او سهم الحشم [4] سلطان سنجر
بود (و سلطان مسعود عراق كه يكي از برادرزادگان سلطان سنجر بود)[1] طيره: خشم و آشفتگي و خجلت [2] اصل: كريم [3] اصل: عليه [4] اصل: سهم تجسم، در راورتي و چند سطر بعد سهم الحشم است، كه بقول وي سردار لشكر و حشم باشد.