از تير او [1] خلاص نيافتي. چون باد دمان و ابرغران بر شكاري و خصم كاري درامدي، و با هر مرد كه دست آويزي كردي، دست او برآمدي. و
درين روزگار كه قدرخان بخدمت سلطان پيوست، و جمله در خدمت ركاب سلطان به
سراپرده خاص ميرفتند، آن پسر سلجوق در پيش ميراند، كلاه تركماني كژ كرده [2] و بر سر نهاده، و بر مركبي چون پاره كوه بر نشسته، چون برق جهنده و
شير دمنده. چنانچه حشم هر دو لشكر ايران و توران در چابكي و سواري او حيران
گشته بودند. چون قدرخان از سلطان التماس نمود بوفا پيوست، همان ساعت كه
قدرخان مراجعت كرد، پسر سلجوق را فرمان رسانيد، تا در خيمه موقوف كردند و
فرمان داد: تا بنه و اتباع او با لشكر محمودي از جيحون باطراف خراسان عبره
كنند، و برايشان جمله موكلان فرمودند: تا ايشان را محافظت نمايند. چون به
شط جيحون رسيدند، در خدمت ركاب بندگان محمودي عبره كردند، بوقت آنچه فرمان
شده بود تا پسر سلجوق در كشتي نشيند با اتباع و اشياع [3] خود. ارسلان
خان حاجب [4] خراسان بود و بزرگتر بندگان سلطان بود، بخدمت سلطان عرضه
داشت: كه اين چه پادشاه ميفرمود از راي صايب [5] بنده را دور مينمايد،
كه بدست خود خصمان ملك خود را بر ممالك فرزندان خود استيلا داده است، و
بعاقبت پريشاني آن مملكت ازين طايفه باشد. سلطان فرمود كه راي تو چيست؟
ارسلانخان حاجب [6] خراسان گفت: كه راي من آنست: كه جمله را فرمان باشد،
تا در كشتي نشانند و غرق كنند، و انگشتان ابهام جمله ببرند، تا بيش تير
نتوانند انداخت. سلطان فرمود: كه ارسلان تو سخت دل مردي! عهد شكستن و
بيچاره كشتن كار پادشاهان با حميت و مردان با شهامت نباشد، و قضا را بمردي و
عذر رد نتوان كرد. پس چون پسر سلجوق را از جيحون گذرانيدند، فرمان شد تا
او را بملتان آوردند، و بنو اعمام و ديگر اتباع او را بديار خراسان[1] از ترجمه راورتي پيداست كه عبارت چنين بود: مرغ در هوا و آهو در بيدا از تير او. پ: آهو در چرا الخ [2] اصل: كركرده. [3] اصل: اشباع [4] گرديزي: ابو الحرث ارسلان جاذب. [5] اصل: صايت؟ [6] اصل حاجب خارش.