و
ملك ترا نگاه دارم. آزرميدخت جواب داد: كه ملكه چون بر تخت باشد آشكارا
شوهر كردن مصلحت نباشد، صواب آنست: كه اگر از منت ميبايد حالي بنزديك من
آيي، و مراد خود حاصل كني! اصفهبد برين جواب بياراميد چون شب شد بيامد بدر
سراي. امير حرس را ملكه فرمان داد كه سر او را بردار، و بنزديك من آر! امير
حرس او را بكشت. رستم را بخرسان خبر شد، لشكر بياورد، و آزرميدخت را
بگرفت، و به ستم با او ببود. پس هر دو چشم او را كور كرد، پس بكشت. مدت ملك
او شش ماه بود، و بروايت مقدسي چهار ماه. و اللّه اعلم.
التاسع كسري
بن مهر جشنس [1]. چون آزرميدخت [2] كشته شد، اكابر عجم طلبكار
پادشاه شدند، و با اطراف كسان فرستادند، به اهواز مردي بود از نسل اردشير
بابكان. نام او كسري بن مهر جشنس [1] او را بياوردند، ملك بدو دادند.
روزي چند بود، اساس ملك ندانست، و در تدبير كارها عاجز شد و ضبط نتوانست
كرد، عجم بر وي بشوريدند تا او را بكشتند ملكي ديگر طلب كردند، نشان
يافتند، كه بطرف نصيبين كسي هست از فرزندان پرويز بران اشارت برفتند. از
نسل پرويز پسري از شيرويه گريخته بود، و در نصيبين مخفي ميبود او را
بياوردند و بر تخت نشاندند، روزي چند در ملك بود، او نيز در كار ملك داري
عاجز شد. چون ممارست نيافته بود مضطر گشت و كارها [3] پريشان ميكرد. او
را نيز از مملكت معزول كردند.
چون تخت از ان مرد خالي شد، طلب ملك ديگر كردند از فرزندان نوشروان يكي
را نشان دادند جشنسده نام، او را بياوردند، و بر تخت نشاندند. و چون تاج بر
سر او نهادند، سرش نيك بزرگ بود گفت: آن تاج بر سر من تنگست
[1] اصل: مهر جبش. راورتي: مهر جيش. طبري: مانند متن [2] اصل: آرزومندخمت. [3] اصل: بركارها [4] اصل وراورتي: جنيد طبري (2: 169) فيروز ابن مهرانبخشش و يسمي ايضا جشنسده.