پدر
شد، ابو مسلم را بخراسان فرستاد، و او فرصت نگاه داشت، و شهر مرو را خندق
كرد، و حشم بسيار جمع كرد، و اول اظهار دعوت بني العباس، روز عيد كرد و
نماز گذارد و خروج كرد در رمضان سنه تسع و عشرين و مائه، و متابعان بني
اميه را از خراسان نفي كرد، و دعوت به آل محمد ميكرد، و مخفي نام ابو
العباس اظهار ميكرد، و نصر [1] سيار از پيش او به نشاپور بگريخت، چون به
ساوه رسيد فوت شد و مملكت عجم بر ابو مسلم مروزي قرار گرفت و مال و زر
بسيار بخدمت ابراهيم امام فرستاد، و ابراهيم امام با برادران ابو العباس و
ابو جعفر و فرزندان و خدم حج گذارد، چون خبر خروج ابو مسلم و دعوت ابراهيم
امام، بمروان رسيد به امير دمشق فرمان داد، تا روي بر ايشان نهاده، و آنگاه
ابراهيم امام را بگرفت در زندان حران مقيد كرد، در قيد برحمت حق پيوست، و
ابو جعفر با دو عم خود و ديگر پسر عمان، بكوفه آمدند و مخفي گشتند، ابو
مسلم بنواحي عراق بود با لشكر خود، و او را امير آل محمد لقب شده بود، و
زيد علوي را كه سالها آويخته بودند از دار فرو گرفت و بفرمود: تا جمله
خلايق تعزيت او بداشتند و جامه سياه كردند و با خلق چنان نمودند، كه به جهت
تعزيت آل محمد كه شهيد شده بودند بر دست بني اميه، جامه سياه ميكنند، و در
سر آن بود، كه ابو العباس اعلام داده بود: كه دولت عباسيان و شعار ايشان
در لبس، سياه خواهد بود. ابو مسلم چون درين وقت راي از بني العباس بگشته
بود، و ميخواست تا از علويه امامي باشد، جلال وزير را كه محمد گفتندي، به
نزديك سه تن از اولاد علي فرستاد رضي اللّه عنهم. جعفر صادق و عبد اللّه
حسن علي، و عمر علي حسن علي، ايشان قبول نكردند، و پيش از آنكه جواب به ابي
مسلم رشيدي، خراسانيان كه فرستاد، ابو مسلم بودند در كوفه آمده بودند و
غوغا كرده به جهت امام، و ابو مسلم مخفي داشت آمدن عباسيان را بكوفه، و ابو
حميد سمرقندي غلامي داشت خوارزمي سابق نام، آن غلام را از احوال امام
معلوم شد، بطريقي آن موضع را طلب كرد، و بخدمت ايشان آمد. چون بخدمت
ايشان رسيد پرسيد: كه پسر ابن حارثيه [2] كدامست؟ بر ابو العباس اشارت
كردند حالي زمين بوس كرد، و مباركباد خلافت گفت، و ديگران را اعلام داد[1] اصل: نصير. الكامل و غيره: نصر. [2] اصل: حارثه، پ: حارثيه.