مىكنيم، همين ضرورت وجدانى نيز نشان مىدهد كه بسيارى از ادراكات در درون جان
ما هست.
و همانگونه كه ما خواستههاى جسمى و روحى بسيارى را در خود احساس مىكنيم
(نيازهاى جسمى همچون نياز به غذا و خواب، و نيازهاى روحى همانند تمايل و علاقه به
علم، نيكى و زيبايى و پرستش و قداست، كه به گفته بعضى از روانشناسان بزرگ ابعاد
چهارگانه روح انسان را تشكيل مىدهد).
همين وجدان به ما مىگويد كه نيكى و عدالت خوب است، و ظلم و تعدى و تجاوزبد، و
در اين گونه ادراكات خود را نيازمند به هيچ منبعى اعم از منابع اجتماعى و اقتصادى
و غير آن نمىبينيم.
عذر امثال «فرويد» و «ماركس» نيز معلوم است، آنها يك اصل را با پيشداورى خود
قبلًا پذيرفتهاند كه مثلًا همه پديدههاى فكرى و اجتماعى به علاقه جنسى يا مسائل
اقتصادى باز مىگردد، سپس اصرار دارند همه چيز را با آن توجيه كنند.
ثالثاً مطلب از نظر جهان بينى توحيدى وضوح بيشترى دارد، زيرا هنگامى كه
پذيرفتيم كه انسان بر طبق يك سنت الهى براى پيمودن راه تكامل آفريده شده است، بدون
شك انگيزهها و وسايل لازم براى پيمودن اين راه در درون وجود او بايد آماده شده
باشد، و آنچه انبيا و كتب آسمانى مىآورند هماهنگ با ساختار تكوينى اوست.
به اين ترتيب جهان تكوين و خلقت با جهان وحى و تشريع هماهنگ مىشود.
يا به تعبير ديگر: عصاره و خلاصه و خمير مايه اين تعليمات در درون جان انسان
وجود دارد و آنچه در شرايع آسمانى آمده شرح مفصلى براى اين خلاصه است.
لذا در وجود شناختهاى فطرى نمىتوان ترديد داشت كه هم دليل عقل و هم جهان
بينى توحيدى آن را تأييد مىكند.