طرفداران مكتب «ماترياليسم و دياليك تيك» نيز طبق اصل مشهور خود كه «همه چيز
را مولود وضع اقتصادى مىدانند» مسائل فطرى را از همين راه تفسير مىكنند.
ج- عقيده كسانى كه معتقدند: قسمتى از معلومات ما
ريشه فطرى دارد در حالى كه قسمتى ديگر جنبه اكتسابى دارد، و ادراكات اكتسابى ما
متكى به همان پايههاى فطرى است، دلايل منطقى عقلى، و دلايل نقلى از آيات و روايات
اسلامى اين نظر را اثبات مىكند، زيرا:
اولًا همانگونه كه اگر در رياضيات يك سلسله اصول مسلم و بديهى نداشته باشيم
هيچ قضيه رياضى قابل اثبات نيست، در مسائل استدلالى ديگر نيز حتماً نياز به يك
سلسله از بديهيات است كه با فطرت درك شود، و بر پايه آن استدلالات نظرى بنا گردد.
به عبارت ديگر: اگر ما اصول فطرى را به كلى منكر شويم هيچگونه جهان بينى
نمىتوانيم داشته باشيم، و تمام مسائل عقلى، مشكوك مىشود، و در درّه سفسطه سقوط
خواهيم كرد.
فىالمثل اگر ما به وسيله حس و تجربه يا يك دليل عقلى ثابت كرديم كه فلان
موضوع وجود دارد، اگر اصل «عدم اجتماع نقيضين» را كه از بديهىترين اصل است با
وجدان خود نپذيرفته باشيم ممكن است بگوييم چه مانعى دارد كه آن موضوع هم موجود
باشد و هم موجود نباشد!
و اگر بخواهيم اين اصول بديهى را نيز از طريق تجربه و استدلال اثبات كنيم سر
از دور و تسلسلى بيرون مىآورد كه بر كسى مخفى نيست.
ثانياً از اين گذشته ما همانگونه كه در مقابل سوفسطايىها كه وجود همه چيز را
منكرند، و ايده آليستها كه وجود اشيا خارجى را انكار مىكنند و تنها معتقد به
وجود ذهن هستند، تكيه بر وجدان مىكنيم و مىگوييم وجدان ما گواه بر بطلان
اينگونه عقايد است، چون ما به روشنى هستى خويش و جهان خارج را درك