مىخواهند به آنها ديكته كنند، و آنها نيز آنچه را آنها مىخواهند بنويسند.
گرچه بعد از زوال حكومت هريك از اين جبّاران و فراهم شدن جوّ آزادتر تلاشهايى
براى اصلاح اشتباهات و ترميم خرابىهاى گذشته تاريخ مىشده است، ولى با اين همه
گاه اين توفيق نصيب آنها نمىشد، و يا اصلاح و ترميمها كافى نبود.
جالب اينكه گاه با رفت و آمد حكومتهاى خود كامه كه گرايشهاى متضاد داشتند
چند بار مسائل تاريخى دگرگون مىشد، فى المثل «بنىاميه» تاريخ اسلام را به شكلى
تحريف مىكردند و «بنىعباس» مىآمدند و آن را به شكل ديگر دگرگون مىساختند،
جانشينان «بنىعباس» نيز بار ديگر آن را به شكل جديدى در آوردند.
يك روز استالين ديكتاتور روسيه تاريخ انقلاب كمونيستى را آنچنانكه مىخواهد
مىنويسد، و حتى در مدارس در سرتاسر كشور تدريس مىكند، جانشينان او كه وى را جلاد
خون آشامى مىدانستند آن كتابها را جمعآورى كرده تاريخ انقلاب را به شكل ديگرى
نوشتند، و همچنين هر گروهى سر كار مىآمد طبق گرايش و مذاهب خود تاريخ اين كشور
را بازنويسى مىكرد.
به همين دليل بعضى به قدرى به تاريخ بدبين شدهاند كه اين جمله معروف را به
عنوان مبالغه درباره آن گفتهاند كه: «تاريخ مجموعه حوادث و سرگذشتهايى است كه
هرگز واقع نشده، درباره اقوامى كه هرگز وجود نداشتهاند»!!
ولى انصاف بايد داد كه با تمام اين ناخالصىها باز هم تاريخ در جهات زيادى
هنوز به عنوان يك منبع معرفت و شناخت قابل قبول است. چرا كه تاريخ نيز مانند هر
خبر ديگرى داراى «متواتر» و «موثق» و «ضعيف» و «مجهول» است.
متواترات تاريخ را درباره كسانى امثال لشكر مغول و هيتلر و حوادث دردناك
«اندلس» و صدها مانند آن نمىتوان انكار كرد، آنچه بيشتر قابل نفى و اثبات و اشكال
و ايراد است جزئيات تاريخ است كه اگر آن هم با اخبار ثقات ثابت شود قابل قبول است،
البتّه اخبار ضعاف آن نيز كم نيست.