دستگاه حكومت
اسلامى راه يافت و به زمامدارى يكى از حسّاسترين مناطق اسلام (شام) رسيد و از
اينجا با دستيارى باقيمانده احزاب جاهليّت، زمينه را براى قبضه كردن حكومت اسلام
و احياى همه سنّتهاى جاهليّت هموار ساخت.
اين موج
بهقدرى شديد بود كه پاك مردى مانند على عليه السلام را در تمام دوران خلافت نيز
به خود مشغول ساخت.
***
قيافه
اين جنبش ضدّ اسلامى به قدرى آشكار بود كه رهبرى كنندگان آن نيز نمىتوانستند آن
را مكتوم دارند.
اگر ابوسفيان
در آن جمله عجيب تاريخى خود هنگام انتقال خلافت به بنىاميّه و بنىمروان با وقاحت
تمام مىگويد:
«هان اى بنىاميّه! بكوشيد و گوى زمامدارى را از
ميدان برباييد (و به يكديگر پاس دهيد)؛ سوگند به آنچه من به آن سوگند ياد مىكنم
بهشت و دوزخى در كار نيست! (و قيام محمّد يك جنبش سياسى بوده است)».
[1] و يا اگر «معاويه» هنگام تسلّط بر عراق در خطبه خود در كوفه
مىگويد:
«من براى اين نيامدهام كه شما نماز بخوانيد و
روزه بگيريد، من آمدهام بر شما حكومت كنم؛ هر كس با من مخالفت ورزد او