میآییم، روز عاشورا میبینیم تا آخرین لحظات حیات حسین(ع)، مکرمت و بزرگواری، یعنی همان محور تربیت اسلامی در کلمات او وجود دارد. در جواب فرستادهی ابنزیاد میگوید: «لااعطیکم بیدی اعطا الذلیل و لاافرّ فرار العبید؛ من مانند یک آدم پست دست به دست شما نمیدهم و مانند یک برده و بنده هرگز نمیآیم اقرار بکنم که من اشتباه کردم.»
چنین چیزی محال است. بالاتر از این، در همان حالی که دارد میجنگد؛ یعنی در حالیکه تمام اصحابش کشته شدهاند، تمام نزدیکان و اقاربش شهید شدهاند، کشتههای فرزندان رشیدش را مقابل چشمش میبیند، برادرانش را قلمشده در مقابل چشمش میبیند و به چشم دل میبیند که تا چند ساعت دیگر میریزند در خیام حَرَمش و اهلبیتش را هم اسیر میکنند. در عین حال، در همانحال که میجنگد، شعار میدهد، شعار حکومت سیادت و آقایی؛ اما نه آقایی به معنی اینکه من باید رییس باشم و تو مرئوس، (بلکه به این معنیکه) من آقایی هستم که آقاییام به من اجازه نمیدهد که به یک صفت پست تن دهم:
الموت خیر من رکوبالعار
والعار اولی من دخولالنار
گفتارهای معنوی- شهید مطهری
* مشرق عاشورا
امروز نیز برخی میکوشند تا گسترهی فروغ عاشورا را محدود سازند؛ لکن چگونه ممکن است؟ هنگامی که گاندی از درون شبهقاره میگوید: «من مبارزه را از شهیدان عاشورا آموختم» و شیخ محمد محمدمدنی از دامن «اهرام» مینویسد: «ما باید از یاد محرم سرمشق بگیریم» و شیخعبدالله علایلی (یکی از قلههای فرهنگ لبنان) دربارهی یک شب عاشورا که در قاهره برگزار میگردد، کتاب «سمّوالمعنی فی سمّوالذات»، را مینگارد و متفکر اصلاحطلبی از اعماق لاهور فریاد میزند:
سرّ ابراهیم و اسماعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعلهها اندوختیم
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
آری! جوانان غیور مسلمان در هر جای جهان و از هر دو مذهب اسلامی- سنی و شیعه- [باید] خون خود را به حماسهی حسینی پیوند زنند و در مشرق عاشورا بایستند.
قیام جاودانه- محمدرضا حکیمی
* مظلومترین
مرگ در پنجهی تو،
زبونتر از مگسی است
که کودکان به شیطنت در مشت میگیرند
و یزید، بهانهای،
دستمال کثیفی،
که خلط ستم را در آن تف کردند،
و در زبالهی تاریخ افکندند.
یزید کلمه نبود،
دروغ بود،
زالویی درشت
که اکسیژن هوا را میمکید؛
مخنثی که تهمت مردی بود،
بوزینهای با گناهی درشت:
«سرقت نام انسان»
و سلام بر تو که مظلومترینی!
نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند؛
بل از این رو که دشمنت این است!
علی موسویگرمارودی
* راه مولاحسین(ع)
«اِنّما الحَیاةُ، عقیدةٌ و جِهادٌ». سخنم را با گفتهای از مولاحسین(ع)، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم. من یک مارکسیست لنینیست هستم. برای نخستینبار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم.
من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم و حتی برای عمرم. من قطرهای ناچیز از عظمت و حرمان خلقهای مبارز ایران هستم. خلقی که مزدکها، مازیارها، بابکها، یعقوب لیثها، ستّارها، حیدر عماوغلیها، پسیانها، میرزا کوچکخانها، ارّانیها، روزبهها و وارطانها داشته است.
آری! من برای جانم چانه نمیزنم؛ چراکه فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم.
از اسلام سخنم را آغاز کردم. اسلام حقیقی در ایران همواره دِین خود را به جنبشهای رهاییبخش ایران پرداخته است. سیدعبدالله بهبهانیها و شیخمحمد خیابانیها نمودار صادق این جنبشها هستند... .
زندگی مولاحسین(ع) نمودار زندگی اکنونی ماست که جان برکف برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه میشویم. او در اقلیت بود و یزید بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هرچند یزید گوشهای از تاریخ را اشغال کرد ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولاحسین(ع) و پایداری او بود نه حکومت یزید!
آنچه را که خلقها تکرار کردند و میکنند راه مولاحسین(ع) است.(1)
قسمتی از متن دفاعیات «خسرو گلسرخی» در دادگاه- 1352 شمسی
1) باور کنید قصد ما از آوردن این مطلب تبلیغ مرام و مسلک مارکسیسم و لنینیسم نیست و همه میدانند و میدانیم که دورهی این چیزها گذشته است. فقط میخواهیم عرض کنیم که عمق نفوذ مکتب عاشورا تا کجاست که فردی مثل «گلسرخی» هم در بیدادگاههای پهلوی از آن یاد میکند. قابل توجه آن دسته از دوستانی که عادت دارند نیمهی خالی لیوان را ببینند.﷼