دشمنان قطع ميگرديد؛ اما قسمتي از حق و قسمتي از باطل را ميگيرند و بههم ميآميزند.
بر اين اساس، چنين نيست كه همواره حق در یک طرف باشد و هیچ نقطة باطلی در آن نباشد، و يا باطل در یک طرف باشد و هیچ نقطة حقی در آن نباشد. اگر بتوان باطل را از آميزة حق بهكلي زدود و حق را نيز از آميزة باطل پاك كرد، قطعاً افراد درصورت اول، دنبال حق خواهند رفت و درصورت دوم، كسي سراغ باطل نخواهد رفت؛ هرکس دنبال باطلي میرود به علت یک آمیزة حقی است که در آن هست و درواقع، آن باطل، پوششی از حق دارد. هرگاه هم كه فرد از آن حمایت میکند، روی همان نقطة حق آن تکیه میکند و توجهي به جنبة باطل آن ندارد. برای كسب بصیرت در اينگونه مواقع، بايد آن نقطة اصلی را تشخیص داد و متوجه آن باطل شد. همان گونه که اگر کسي بخواهد براي پختن پلو، برنج را تميز کند بايد اگر چيزي همچون شن ديد آن را جدا کند. آن شخص در اينجا به علت وجود شن، آن برنج را دور نميريزد؛ بلكه دنبال جدا كردن شن از برنج ميرود. اما اگر در ميان انبوهي شن چند دانه گندم باشد، آن چند دانه گندم را بايد از ميان شنها جدا كرد؛ نهاينكه به علت وجود چند دانه گندم در ميان انبوه شنها، ارزش گندم براي آن شن در نظر گرفت. در بحث ما نيز بايد جنس حق از باطل را تشخيص داد و نميتوان به علت اينكه در ميان انبوهي از باطلها، چند دانه حق هم هست، به همان چند دانه دل خوش كرد. از آنطرف هم اگر یک اشتباهی در ناحیة حق واقع شود، نبايد به سبب آن اشتباه، انبوه خوبيهاي آن