مىشود؛ در حالى كه در حق، فرض حداقل دو نفر لازم است و چيزى «براى كسى» و «بر عليه ديگرى» جعل مىشود.
2. حقوق «جايز الاستيفا» و حقوق «واجب الاستيفا»
حق در يك تقسيم، دو قسم مىشود: دستهاى از حقوق به گونهاى است كه صاحب حق مىتواند از آنها صرفنظر كند، و دسته ديگر حقوقى هستند كه صاحب حق حتماً بايد آن را پىگيرى كند و نمىتواند از آن چشمپوشى و صرفنظر نمايد. حقوق دسته اول را «جايز الاستيفا» و حقوق دسته دوم را «واجب الاستيفا» مىنامند. حقوقى را كه ما معمولا مىشناسيم از نوع دسته اول هستند كه صاحب حق مىتواند از آنها صرف نظر كند. از جمله حقوق واجب الاستيفا مىتوان به اين مورد اشاره كرد كه اگر شرايط حكومت براى ولىّ امر مسلمين مهيا باشد و مردم حاضر شوند او را يارى كنند تا حق را اقامه نمايد و با باطل مبارزه كند؛ اينجا بر ولىّ امر لازم و واجب است كه «حق ولايت» خود را اِعمال كند و تشكيل حكومت دهد و باطل را از ميان بردارد. اين كلام معروف اميرالمؤمنين على(عليه السلام)به همين معنا اشاره دارد: لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ... لاََلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ اَوَّلِهَا[1]؛ اگر نبود حضور مردم و اينكه به سبب وجود يارىكننده حجت بر من تمام گشته... مهار شتر خلافت را به گردن آن مىانداختم و آخر خلافت را به كاسه اول آن آب مىدادم. حضرت مىفرمايند كه با حاضر شدن مردم در صحنه و اعلام آمادگى كسانى كه حاضر به يارى من شدند حجت بر من تمام شد كه بايد حكومت را قبول كنم.
نظير همين مسأله در زمان غيبت امام زمان(عليه السلام) در مورد ولىّ فقيه وجود دارد. در زمان غيبت، كسى كه از شأنيت و صلاحيت ولايت امر مسلمانان برخوردار است حق حكومت دارد. در اينجا گاهى اينطور است كه مردم هم او را كمك مىكنند تا تشكيل حكومت دهد، و گاهى مردم او را يارى نمىكنند. اگر مردم يارى نكردند اين حق در همان مرحله حقيّت باقى مىماند، اما اگر مردم حاضر به يارى او شدند اين حق توأم با تكليف مىشود؛ يعنى هم حق حكومت دارد و هم با وجود «ناصر» تكليف دارد كه اين حق خود را استيفا كند و تشكيل حكومت دهد.