در جلسههاى گذشته، واژه حق را در قرآن و متون دينى بررسى كرديم و معانى و كاربردهاى مختلف آن را برشمرديم. از جمله كاربردهاى اين واژه، يكى همان معناى اعتبارى معروفى است كه در حقوق و قوانين به كار مىرود؛ مثل اينكه مىگوييم: فلانى اين حق را دارد، يا زن بر شوهر فلان حق را دارد. اين اصطلاح حق، يك معناى اعتبارى است كه در حقوق و اخلاق و مفاهيم ارزشى به كار مىرود. در مورد حق به اين معنا بين انديشمندان و متفكران بحث واقع شده كه ماهيت آن چيست، چه تفاوتى با حكم دارد، تفاوت آن با تكليف چيست، چه اقسامى دارد و بحثهاى ديگر. اينها مباحثى است كه بايد در مجامع علمى نظير دانشگاه و حوزه درباره آن بحث و بررسى شود و در چنين جلساتى نمىتوان به دقايق آن پرداخت. ما در اينجا فقط اشارهاى فهرستوار به اين مسايل مىكنيم و كسانى كه مايلند، مىتوانند براى مطالعه و تحقيق بيشتر پيرامون آنها به محل و منابع خودش مراجعه كنند.
به طور اجمال، تفاوت اساسى «حق» با «حكم» اين است كه در مفهوم حكم، طرفى ملاحظه نشده و وظيفهاى است كه براى كسى معين شده و بايد آن را انجام دهد، خواه مطالبهكنندهاى وجود داشته باشد يا وجود نداشته باشد؛ برخلاف حق كه هميشه كسى هست كه مىتواند آن را مطالبه كند. به اصطلاح علمى و فلسفى، حق يك مفهوم «اضافى» است، اضافه به معناى نسبت؛ يعنى نياز به طرف دارد و هميشه قائم به دو طرف است: يكى «من له الحق» و ديگرى «من عليه الحق». هميشه يك نفر صاحب حق است و در مقابل هم كسى وجود دارد كه حق بر عليه او اِعمال مىگردد و آن حق از او مطالبه مىشود؛ يعنى «كسى» بر عليه «ديگرى» حق دارد. بنابراين يك تفاوت عمده حق با حكم و تكليف اين است كه در حكم و تكليف، فرض وجود يك نفر كافى است و چيزى از كسى به نحو الزام خواسته