اصلىترين بحثى كه درباره حقوق از ديدگاه اسلام و همچنين ساير مكاتب حقوقى مطرح مىشود اين سؤال است كه اصلا حق يعنى چه و از كجا پيدا مىشود و خاستگاه آن كجاست؟
همه ما فىالجمله قبول داريم كه حقوقى در كار هست. در اين مسأله ظاهراً نبايد هيچ اختلافى وجود داشته باشد. شايد در هيچ زمانى نتوان انسانهايى را يافت كه با هم و در يك جامعه زندگى مىكردهاند و قايل به هيچ حقى نبوده باشند و بگويند هيچ كس را بر ديگرى حقى نيست. تا آن جا كه ما مىدانيم، در زندگى اجتماعى بشر چنين سابقهاى وجود ندارد. هر انسانى در هر جامعهاى زندگى مىكند، بر اساس هر اعتقاد و فكر و مذهب و فلسفهاى، بالاخره حقوقى را قبول دارد يا لااقل براى خودش حقوقى نظير حق حيات، حق مسكن، حق لباس و پوشش، حق كار كردن و امثال آنها قايل است. همچنين هر انسانى در زندگى خانوادگى، حقوقى براى زن و شوهر و فرزندان قايل است. به هر حال اصل اين مطلب كه فى الجمله حقوقى وجود دارد ظاهراً مورد پذيرش همگان است و جاى بحث و اختلاف نيست. آنچه مورد بحث و گفتگو است اين سؤال مهم فلسفه حقوق است كه اين حقوق از كجا پيدا مىشود؟ ملاك اين كه كسى بر ديگرى حقى پيدا مىكند، چيست؟
در علوم تجربى و آن جا كه سر و كار ما با امور عينى است، اگر بخواهيم درستى يا نادرستى قضيه و گزارهاى را معلوم بداريم، راه اصلى آن، تجربه است؛ مثلا اگر گفتند آب در صد درجه به جوش مىآيد، براى بررسى صحت و سقم آن، مقدارى آب را در معرض حرارت قرار مىدهند تا ببينند آيا در صد درجه به جوش مىآيد يا خير.
بررسى صحت و سقم قضاياى عقلى و فلسفى هم روش خاص خود را دارد كه از جمله آنها بازگرداندن به بديهيات اوليه است كه در محل خود، يعنى مباحث شناختشناسى و فلسفه توضيح داده مىشود.
اما در مسايل ارزشى و اعتبارى، نظير بايد و نبايدهايى كه در عرصه اخلاق، حقوق يا دين وجود دارند، ارزشگذارى قضايا و گزارهها چگونه صورت مىگيرد؟ اگر مىگوييم كسى فلان حق را دارد يا ندارد، درستى يا نادرستى آن را بر اساس چه ملاك و ضابطهاى بايد تعيين كنيم؟ به راستى اگر مثلا گفته مىشود پدر بر فرزند يا فرزند بر پدر فلان حق را دارد، يا افراد جامعه نسبت به يكديگر حقوقى دارند، يا اين كه هر انسانى حق حيات دارد و ديگران نبايد به اين