تكوينى، پرستش خدا و اعتقاد به معاد نبود. او به تمام اين امور اعتقاد داشت، ولى انكار «ربوبيت تشريعى خدا» او را به نهايت درجه سقوط كشاند؛ كسى كه بدبختتر از او يافت نمىشود. گناه ابليس اين است كه در مقابل فرمان خداوند، به جاى اطاعت لب به اعتراض گشود. در ظاهر، ابليس با عبادت شش هزار ساله و اعتراف به بعضى مراتب توحيد، مىبايستى وضعيتى بهتر از طواغيت و روشنفكران اين زمان داشته باشد! امّا بدو خطاب شد كه: ...فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِين[1]؛ حق (از من) است و حق مىگويم: هر آينه جهنّم را از تو و از هر كس از آنان كه تو را پيروى كند، از همگىشان، خواهم انباشت.
بنابراين انكار ربوبيت تشريعى و عدم اطاعت از امر و نهى خدا به كفر ابليس مىانجامد. اكنون نيز در جامعه ما كم نيستند افرادى كه به كفر ابليس مبتلا مىباشند؛ افرادى مانند: روشنفكران و ملى ـ مذهبىها و كسانى كه مىگويند: عليه خدا هم مىتوان تظاهرات نمود! يا مىگويند: قرآن كلام خدا نيست، بلكه كلام پيامبر است و بنابراين احتمال خطا دارد! و يا كسانى كه مىگويند: قرآن قابل نقد است! از نظر آنان ملاك، تنها تجربه است و هر مقدار از قرآن با تجربه ثابت گردد، صحيح بوده و براى نيازهاى جامعه مفيد است و هر مقدار كه با تجربه قابل اثبات نباشد، نمىپذيريم. بنابراين از نظر اين عده، امورى همانند: غيب، ماوراء الطبيعة، فرشته و قيامت قابل قبول نيست؛ چون قابل اثبات تجربى نيست!
آيا سزاوار است كه از اين افراد به عنوان: «بزرگان فرهنگ كشور» تقدير و تشكر گردد، يا بايد نام ايشان را در كنار ابليس قرار داد؟ در واقع هر حكمى كه براى ابليس ثابت است براى ايشان نيز ثابت است؛ چه اين كه هر دو در انكار «ربوبيت تشريعى خدا» مشتركند.
سخن بر سر مفهوم «آزادى» بود. گفتيم يكى از اقسام آزادى، «آزادى تكوينى» است. معناى «آزادى تكوينى» اين است كه ما بنده انسانهاى ديگر نيستيم، نه اين كه بنده خدا هم نباشيم. از عجايب روزگار ما اين است كه عدهاى براى نفى بندگى ما در مقابل خداوند، به كلام حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) استناد مىكنند و مىگويند آن حضرت فرموده بنده هيچ كس حتى خدا