خداى متعال عزيزترين بندگانش، يعنى حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) را با عنوان «عبد» مورد خطاب قرار مىدهد: سُبْحَنَ الّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَا الَّذِى بَرَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ ءَايَتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ[1].
اگر كسى حقيقت رابطه انسان با خدا را درك نمايد، درمىيابد كه «فرهنگ بندگى خدا» به هزار و چهار صد سال پيش اختصاص ندارد؛ بلكه اين رابطه يك رابطه تكوينى و غيرقابل تغيير است كه تا ميليون سال آينده و تا ابد نيز وجود خواهد داشت و با گذشت زمان و متمدن گشتن انسانها اين حقيقت قابل تغيير نخواهد بود.
اين به اصطلاح روشنفكران دينى كه چنين سخنانى بر زبان مىآورند هيچگاه به صراحت نمىگويند ما خدا را قبول نداريم، بلكه با زبان و در ظاهر، به وجود خدا معترفند، ولى خدا از قلب اين افراد با خبر است كه قلب و دل آنان به خدا ايمان نياورده و ايمانشان ظاهرى است. اگر خدا را قبول داريد، پس بايد خود را بنده او بدانيد. نمىتوان خدا را به خدايى قبول داشت ولى خود را به بندگىِ او ملتزم ندانست. بر اساس بينش عبوديت، انسان عبد خدا، و اطاعت خدا بر انسان واجب است. اين وجوب همان «بايد»ى است كه از «هست» استنتاج مىشود كه توضيح و بيان قياس منطقى و استدلال آن از حوصله اين مقام خارج است.
6. آزادىِ ملازم با «شرك تشريعى»
لازمه اعتراف به وجود خدا، اعتراف به بندگى او است و لازمه اعتراف به بندگى خدا، اطاعت محض از دستورات او است. به عبارت ديگر، لازمه الوهيت الهى، ربوبيت تكوينى و ربوبيت تشريعى است. برخى معتقدند كه خدا عالَم را آفريد ولى آن را رها ساخته و كارى به اداره آن ندارد و اداره عالَم و تحولات درون آن به طور ديناميكى انجام مىگيرد! اين عده به ربوبيت تكوينى خداوند نسبت به عالَم اعتقاد ندارند. اينان «حد نصاب توحيد» را دارا نمىباشند؛ چه اين كه توحيد به معناى واقعى آن، كه همه اديان آسمانى و پيامبران الهى به آن سفارش نمودهاند، توحيدى است كه در آن سه ركن: «الوهيت الهى»، «ربوبيت تكوينى» و «ربوبيت تشريعى» وجود دارد. در نتيجه، كسى كه «الوهيت» خداوند را قبول كند ولى «ربوبيت تكوينى» يا «ربوبيت تشريعى» خدا را انكار نمايد توحيدش اشكال دارد. از نظر قرآن كريم، خداوند نه