مردم يك روز گفتند فلان عمل خوب است، آن عمل خوب مىشود، ولى نه براى هميشه، بلكه تا وقتى مردم بخواهند؛ اگر روز بعد گفتند: همان عمل بد است، آن كار بد مىشود باز هم نه براى هميشه. بنابراين، ما خوب و بد حقيقى و عينى نداريم، اينها مفاهيمى اعتبارى و ساخته و پرداخته خود مردماند، غربىها اين شيوه را كه متكّى بر رأى مردم بود، دموكراسى ناميدند.
هنگامى كه آنها حل مشكل حكومت را منحصر در اين دو راه يافتند، به اين نتيجه رسيدند كه حكومت دموكراسى و آزاد بر حكومت فاشيستى و ديكتاتورى رجحان دارد. آنها يكدل و يكصدا شدند و فرياد زدند: درود بر دموكراسى درود بر آزادى و بدين ترتيب دموكراسى در دنياى غرب رواج يافت و روز به روز بر ارج و قرب آن افزوده گشت، تا آنجا كه هم اكنون به عنوان ارمغان دنياى غرب به كشورهاى ديگر صادر شده، در مملكت ما نيز شعار برخى از روشنفكرنماها گرديده است. غافل از آنكه دموكراسى غربى، زاييده تفكر جدايى دين از سياست است و هيچگاه نمىتواند با اسلام همسو گردد. زيرا همانگونه كه بيان شد؛ در غرب ابتدا فرض كردند دين نبايد در عرصه مسائل حكومتى و سياسى دخالت كند، آنگاه ناچار شدند حكومت را به دست مردم بسيارند، تا گرفتار ديكتاتورى نشوند.
دليل ناسازگارى دموكراسى غربى با اسلام
امّا آيا مسلمانان هم ناچارند چنين كارى بكنند؟ آيا اسلام مانند مسيحيت تحريف شده است كه نتواند درباره مسائل اجتماعى و حكومتى و بين المللى نظر دهد و حكم كند؟ اگر اسلام مانند مسيحيت بود، ما دموكراسى را روى چشممان مىگذاشتيم و با غربيها همدل و همنوا مىشديم، اما هرگز اسلام همچون مسيحيّت نيست، بدون ترديد اسلام به تمام جنبههاى زندگى بشر عنايت دارد و متن قرآن و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سيره ائمه اطهار(عليهم السلام) سرشار از دستورات اجتماعى و حكومتى است. آيا چنين اسلامى به ما اجازه مىدهد فقط در مسائل فردى بنده خدا باشيم و در مسائل اجتماعى بنده مردم؟! آيا اسلام به ما اجازه مىدهد فقط در مسائل نماز، روزه، زكات و مانند اينها به سراغ خدا برويم، اما در مسأله حكومت و سياست معيار مشروعيتِ قانون را رأى مردم بدانيم؟!
بهتر است روشنفكران جامعه ما، ابتدا اسلام را به درستى بشناسند، آنگاه اندكى تأمّل كنند آيا اسلام با دموكراسى غربى قابل جمع است، آنگاه شعار دهند ما مسلمانيم و در عين حال دموكراسى غربى را مىخواهيم!!