چشم ها كور نيست ليكن دل هايى كه در سينه هاست كور است.» چشم مادى و جسمانى حيات دارد و مىبيند، اما بينايى روح و باطن وجود ندارد. قلب صنوبرى كه داخل سينه است، مىطپد و زنده است اما قلب ديگرى هم هست كه اشكال از اوست: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِىَ كَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً؛[1]سپس دل هاى شما بعد از آن سخت گرديد، همانند سنگ، يا سخت تر از آن.» آن قلبْ مانند سنگ، سخت و غير قابل نفوذ و بلكه جامدتر از آن شده است: «وَ اِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهَارُ وَ اِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ؛[2]از برخى سنگ ها جوى هايى بيرون مىزند، و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود.»
به هر حال آيات فراوانى در قرآن وجود دارد كه به روشنى از آنها استفاده مىشود قرآن، چشم و گوش و قلب و حياتى غير از چشم و گوش و قلب و حيات جسمانى براى انسان قائل است، و همان طور كه حيات جسم و رشد و تكامل آن مبتنى بر جذب و دفع است، حيات روح هم متوقف بر اين است كه چيزهايى را جذب و چيزهايى را دفع كند. همان طور كه چيزهايى وجود دارند كه بر حيات جسمانى انسان اثر دارند و براى آن مفيد و يا مضرند، عواملى هم وجود دارند كه در حيات روحانى انسان مؤثرند و براى آن مفيد يا مضر هستند. همان طور كه حيات جسمانى داراى مراتبى است و نقص و كمال و شدت و ضعف دارد، حيات روحانى هم امرى مقول به تشكيك و داراى مراتب است. اولين مرتبه حيات روحانى اين است كه انسان در مقابل دعوت اوليه انبيا به ايمان و توحيد، اثرپذير بوده و بتواند آن را جذب كند. البته بعد در اثر هدايت انبيا و عمل كردن به تعاليم و دستورات آنان، روحْ هر چه كامل تر شده و به