مرحوم خواجه پاسخ داده است كه مراد شيخ از كلمه «حدّ» ـ آنگاه كه بدون قيد ذكر ميكند ـ «حدّ تام» است.
تحديد در لغت و در منطق
«تحديد» در لغت به معناي «مرزبندي» و مشخص كردن حدود و جوانب يك شيء است. اين معناي لغوي چهبسا باعث اين توهّم ميشود كه مراد از بيان «حد» و تعريف يك ماهيت نيز ـ در فلسفه و يا علوم ديگر ـ صرفاً بيان مميّزات آن ماهيّت از ماهيّات و اشياي ديگر است و نه چيز ديگر. شيخ ميفرمايد: خير، هدف از تحديد يك شيء بيان تمامِ حقيقت و ذاتيات آن شيء است به گونهاي كه صورت ذهني آن، كاملا مطابق با واقعيت و حقيقت آن شيء باشد و هيچ جزئي از اجزاء ذاتي آن در تعريف جا نمانده باشد.
متن
و ليس الغرضُ في التحديدِ أن يحصلَ تمييزٌ بالذّاتيات فقط. ألا تري إلي قولك «إنّ الانسانَ جسمٌ ناطق مائت»؟ فليس هذا ـ و إِن مُيّزَ بالذّاتياتِ ـ بحدٍّ تامّ، لأنّه أَخلَّ بفصولِ أجناس متوسّطة. و كذلك إِنْ اشتَمل علي فصولِ الأجناسِ المتوسّطةِ و كان للشيء وحدَه بغيرِ شركةِ غيرِه فصولٌ كثيرةٌ و كان بواحد منها كفايةٌ في التمييز و[1] لم يكن به وحدَه كفايةٌ في تمام الحدّ، بل يحتاج أن تَذكرَ جملتَها حتّي يكونَ الحدَّ الحقيقي. فلهذا ليس رسمُ الحدّ ما قيل من أنّه «قول وجيزٌ مميِّز بالذّات»، بل ما قاله المعلّم الأوّل في كتاب الجدل: «اِنّ الحدَّ قولٌ دالٌّ علي الماهيّة» يعني بالماهيّة كمالَ حقيقة الشيء الّتي بها هو ما هو و بها يَتِمُّ حصولُ ذاته.
ترجمه
غرض از تحديد (بيان حد) يك شيء صرفاً اين نيست كه به وسيله بيان ذاتياتي، آن شيء از ديگر اشيا ممتاز شود. به اين عبارت توجه كنيد: «انسان، جسم ناطق ميرنده است». در اين جمله، گرچه انسان به وسيله اموري ذاتي از غير خود جدا شده است، امّا «حدّ تامّ» محسوب نميشود، چون برخي از فصول اجناس متوسط در آن ذكر
[1] به نظر ميرسد «واو» زايد باشد، در اين صورت «لم يكن» جواب است براي «و كذلك ان اشتمل...» و الاّ بايد جواب شرط را محذوف دانست.