احساسات و ايجاد تخيّلاتي در ذهن مخاطب نيست و قوام «شعر» نيز به همين است. بنابراين بايد توجه داشت كه هر كلام منظومي، «شعر» نيست، و هر كلام غير منظومي هم غير شعر نيست.
پس نسبت بين «نظم» و «شعر» عموم و خصوص من وجه است، نه تساوي و نه عموم و خصوص مطلق.
هدف شاعر اين نيست كه در مخاطبين، تصديق و اعتقادي را برانگيزد بلكه هدف او ايجاد انقباض و يا انبساطي نفساني در آنان است. شعر گاهي ـ با آنكه دروغ و كاذب است ـ امّا در شنونده تأثير خود را ميگذارد و احساسات او را برميانگيزد، و چه بسا نفس دروغ بودن بيانات شاعرانه خود در تحريك عواطف و تخيلات مخاطبان اثر بيشتري داشته باشد، از اين رو است كه برخي اديبان گفتهاند: «شعر هر چه كاذبتر باشد، شيرينتر است» (الشعر أكذبه أعذبه.)
چند نكته
الف ـ ممكن است از عبارت «و كان المكتسب بالفكرة من التصديق حاصلا لنا بقياس ما» چنين استظهار شود كه راه اكتساب تصديق، منحصر در فكر است و حال آنكه خود شيخ(رحمه الله)در فصل سوم از همين مقاله با بيان عبارت «فإنّ الذّهنيّ اعمّ من الفكريّ و الحدسي و الفهمي» در كنار راه فكري، دو طريق حدسي و فهمي را نيز متذكر شده است. پس بين اين دو سخن چگونه بايد جمع كرد؟
در پاسخ به اين اشكال ميتوان گفت: اوّلا: ادّعاي ظهور كلام در حصر، ممنوع است. ثانياً: ممكن است عبارت را حمل بر موارد غالب و متعارف كنيم. يعني چون غالباً تصديقات ما از راه قياس حاصل ميشوند، شيخ(رحمه الله) به اين اعتبار، تصديق كسبي را ملازم با قياس آورده است; امّا مراد او حصر نيست. ثالثاً: موضوع مورد بحث در اين فصل، كسب فكري است و اما موضوع مورد بحث در فصل سوّم، مطلق تعليم و تعلّم است كه شامل حدسي و فهمي نيز ميشود. بنابراين، تفاوت بين موضوعات بحث در دو فصل مذكور، تهافت ظاهري كلام شيخ را حل ميكند.
ب ـ از همين عبارت ممكن است چنين برداشت شود كه راه اكتساب فكري منحصر در قياس است و استقراء و تمثيل در اين امر، قسيم قياس به شمار نميروند. آيا چنين است؟