و به همين منوال قياس كن حال فصل جنس انسان را در وجودش براي انسان. اين فصل نيز همانند جنس حيوان از آنجا كه جزئي از حيوان محسوب ميشود، نخست در حيوان محقق ميشود و به واسطه حيوان براي انسان، حاصل ميگردد. و اين مطلب را بر اساس بيانات پيشين درياب. و اگر بخواهي از بيان اخير اين مطلب را دريابي، چهبسا چنين بپنداري كه اين نكته مختصّ به جنس است و در مورد فصل گفته نميشود، و حال آنكه چنين نيست، و امّا در فهم اين مسئله در باب فصل، يك نوع صعوبتي هست(1) كه اگر با تأنّي و دقّت، نظر كني چهبسا آسان شود، و چه بسا در مواردي سخت و دشوار گردد، و خلاصه اين مسئله در همه موارد يكسان نيست.
و اگر ميخواهي اين نكته را دريابي، فرق بين فصل و نوع را به يادآور، و نيز آنچه را قبلا تبيين كرديم در نظر آور كه طبيعتِ هر فصلي ـ گرچه از نظر مصداقِ خارجي مساوي با نوع واحدي باشد ـ امّا به گونهاي است كه ميتواتد بر انواع متعدّدي حمل شود. اگر اين مطالب را در نظر آوري و خوب دقّت كني، در مييابي كه محال است فصل جنس بر انسان حمل شود و در حالي كه حيوان بر انسان حمل نشده باشد.
پس اينك بر ما روشن گرديد كه اگر جنس قريب و جنس بعيد، و يا فصلِ جنس هرسه ـ بالفعل به نوعي نسبت داده شوند، هرگز انتساب جنسِ جنس و فصلِ جنس پيشتر از انتسابِ جنس نيست. و اين ملاحظه، مثل آنجا نيست كه كسي ماهيت جنس و فصل را في حدّ نفسه و بدون انتساب به شيء خاصّي لحاظ كند به گونهاي كه امر اعم بتواند بدون وجود اخص، موجود شود. و فرق است بين قبليت در وجود مطلق و قبليت به لحاظ وجود در شيء ديگر. بدين ترتيب، حلّ شبهه مزبور روشن گرديد.
حمل فصلِ جنس بر نوع
آنچه گذشت درباره جنسالجنس بود. حال بايد ديد كه فصلالجنس چگونه بر نوع، حمل ميشود. مثلا اگر بخواهيم فصلِ حيوان را بر انسان حمل كنيم آيا بازهم محتاج وساطت
[1] شايد وجه صعوبت اين است كه اعتبار بشرط لائي در فصل نسبت به همين اعتبار در جنس، بعيدتر از ذهن است، چون مثلا تصور اينكه در ناطق، انسان بودن ملحوظ نباشد مشكلتر از اين است كه در حيوان، انسان بودن يا نوع ديگر بودن ملحوظ نباشد.