از اينكه روح از عالَم مُثُل به مرتبه نازله عالَم مادّي نزول كرد، همه آن علوم فراموشمان شده است و حالا با استدلال و حسّ و تجربه و استقراء و... دوباره آن علوم براي ما يادآوري ميشوند.
ارسطو در مقابل اين جواب افلاطون ميگويد: اين هم جواب درستي نيست، أوّلا شما شبهه را قبول كردهايد و ميگوييد ما ميدانستهايم ولي يادمان رفته است. ثانياً اين جواب صحيح نيست، زيرا ميگوييم اين علم خاصّ نسبت به اين مورد خاصّ هرگز معلوم من نبوده است. به فرض اينكه شما ثابت كنيد نفس قبل از بدن موجود بوده و در آنجا علم به مُثُل داشته، اين علم، علمي كلّي خواهد بود و نه جزئي.
البته ارسطو، هم قائل به حدوث نفس است و هم مُثُل را منكر است و هرگز سخن افلاطون را نميپذيرد. ولي به فرض پذيرش، باز هم مشكل را حل نميكند، زيرا در مورد علم جزئي به موارد خاصّ همچنان شبهه منون باقي خواهد بود; چون شيئي كه تازه به وجود آمده در ازل نبوده است، تا ما نسبت به آن علم پيدا كرده باشيم. پس چون معلومْ حادث است علم هم حادث است.[1]
طرح اشكال منون در «منطق» ارسطو و «اسفار» ملاصدرا
در منطق ارسطو اشكال منون بدين صورت آمده است:
...والاّ فقد تلزم الحيرة المذكورة في كتاب «مانن» و ذلك أنّه إمّا ألاّ يكون الإنسان يعلم شيئاً، إمّا أن يكون إنّما يتعلّم الأشياء الّتي يعلمها[2].
صدرالمتألهين(رحمه الله) نيز در اسفار متعرّض اشكال منون شده و سپس به دفع آن پرداخته است: «... و ربما احتجّوا علي هذا الرأي بأن قالوا: التّفكر طلبٌ و طلب المجهول محال...»[3].
[1] استاد بزرگوار نگارنده حضرت آية الله جوادي آملي در ذيل عبارت «فوقع في محال» تعليقهاي دارند بدين صورت:
«لأنّ وزان الجهل و النسيان واحدٌ فما كان مجهولا أو مَنسيّاً لما عرف بعد الوجدان و ما كان معلوماً أو مذكوراً لما طلب أصلا. و التوجيه بأنّ النسيان ليس علي الإطلاق بل يكون من وجه، خروج عن مسلك التذكّر الّذي سلكه أفلاطون، والتجاءٌ الي مسلك الإجمال و التّفصيل الّذي سلكه الشّيخ و تبعه آخرون. و الوجه الآخر في استحالته هو ابتنائه علي قدم الرّوح و وجوده قبل البدن، و هو محال علي زعم الشيخ(رحمه الله) فيرد علي أفلاطون إشكالان:
الأوّل فلسفيٌّ و هو إمتناع تقدّم الرّوح علي البدن، و الثّاني منطقيٌّ كما قرّر (ج).