برهان اقامه ميشود مثل تعاريف مثلث، مربّع و اشكال ديگر كه در ابتداي كتاب «اُسطقسات (اصول) هندسه» بيان ميشوند. اين تعاريف، در ابتدا، تعاريف شرح الاسمي هستند و سپس بر وجود آنها استدلال ميشود و در نتيجه، اين تعاريفْ ديگر تعاريفِ اسمي صرف نيستند بلكه تعاريفي به حسب ذات شده، اصلا حدّ حقيقي ميشوند.
و بايد دانست كه فرق بين آنچه اجمالا از اسم فهميده ميشود و آنچه كه از حدّ به تفصيل دانسته ميشود، كم نيست: هر انساني كه با زباني آشنا باشد وقتي اسمي را بشنود به هرحال چيزي از آن ميفهمد و بر معناي آن واقف ميشود و امّا حدّ و تعريف را تنها كسي آگاه ميشود كه با صناعت منطق آشنا باشد و در آن، كار كرده باشد. پس يكي از اين دو «معرفت» است و ديگري «علم»، همانگونه كه احساس «معرفت» است و تعقّل «علم».
شرح اللفظ و شرح الاسم
وقتي كسي از معناي انسان ميپرسد و ما در جواب ميگوييم: بشر. اين تعريف را منطقيان، شرحاللفظي ميدانند. و اگر كسي پيش از علم به وجود انسان از معناي آن سؤال كند و ما بگوييم: حيوان ناطق. اين تعريف را شرحالاسمي ميدانند و همين است كه پس از علم به وجود انسان، منقلب به حدّ حقيقي ميشود. روشن است كه اين انقلاب به حسب حال متعلّم، و الاّ مفهوم حيوان ناطق هيچ انقلابي پيدا نميكند. معاني لغوي در كتب لغت غالباً از قبيلِ تعاريف شرح اللفظي هستند.
شيخ(رحمه الله) در اينجا آنچه را از طريق مراجعه به كتب و اهل لغت به دست ميآيد (شرح اللفظ) «معرفت» ميداند و وقوف بر حدّ و تعريف حقيقي را «علم» مينامد. اوّلي محتاج به دانستن منطق نيست، امّا پيدا كردن حدّ حقيقي يك شيء محتاج به دانستن قواعد منطقي در باب جنس و فصل و... ويژگيهاي آنها است. معرفت در اصطلاح فلاسفه و مناطقه معناي وسيعي دارد كه شامل محسوسات و معقولات و... ميشود. امّا «علم» فقط در معقولات و در تصوراتي كه از حدّ تام به دست ميآيند به كار ميرود.
ترتيب مطالب
شيخ(رحمه الله) معناي لغوي و شرح اللفظ را اصلا به حساب نياورده، در ترتيب مطالب از «ما»ي