خود مىكشانند. از اينروى كسانى كه هنوز رشد معنوى نكرده و دلشان با معارف الهى و امور ماوراى حس آشنا نشده است، تحت تأثير اين جاذبه قرار مىگيرند و دنيا دوستى و دنيا پرستى در وجودشانجوانه مىزند. علاوه بر عدم رشد و تكامل آدمى، دل فريبى دنيا، خود عامل ديگرى است كه آدمى را مجذوب خويش مىسازد؛ يعنى جاذبههاىِ طبيعى لذايذ دنيا انسان را به خود جذب مىكنند. اين جاذبهها آنچنان بشر را مجذوب مىسازند كه قدرت انديشه از وى سلب مىگردد. البته در كنار اين علل و اسباب، عوامل ديگرى نيز وجود دارند كه اين جاذبه و كشش را افزون مىسازند. يكى از آن عوامل، عامل اجتماعى است. معمولا در هر اجتماعى اكثر مردم علاقه شديدى به دنيا دارند و براى به دست آوردن متاع دنيا سر و دست مىشكنند. آدمى وقتى به اطراف خود مىنگرد و مىبيند همّت جمع زيادى متوجه به دست آوردن لذايذ دنياست، سريع همرنگ جماعت شده و تحت تأثير آن موج و تحريك اجتماعى، مجذوب دنيا مىگردد. وقتى آدمى مشاهده مىكند كه اكثر مردم به طرفى حركت مىكنند و بر سر متاع و كالايى سر و دست مىشكنند و حتى تا نقد جان بر آن پافشارى دارند، اين وضعيت اجتماعى وى را به آن سمت تحريك مىكند و توجهش به آن جلب مىشود؛ چون مىپندارد كه يقيناً چيز مهمى است كه مردم به آن توجه دارند. از جانب ديگر وقتى انسان اين حالت را در افراد سرشناس و اشخاص صاحب موقعيت اجتماعى مشاهده مىكند، بسيار سريعتر و عميقتر تحت تأثير موج توفنده دنياطلبى واقع شده و بدون اندك فكر و انديشهاى به آن سمت مىغلطد و به همان اعمال مبادرت مىورزد. با يك صغرى و كبراى ذهنى و استدلالى سطحى كه تشكيل مىدهد سريع جذب آن عمل مىگردد؛ مثلا پيش خود اين چنين استدلال مىكند: بيشتر مردم و حتى افراد سرشناس و صاحب نفوذ، سرگرم متاع دنيا هستند و آن چه اكثريت مردم به آن توجه دارند و افراد سرشناس جامعه بدان مشغول هستند يقيناً عمل پسنديده و مطلوب و مهم است، پس من هم بايد به اين كار بپردازم. به بيان ديگر با خود مىگويد: افراد سرشناس زيادى به اين عمل مشغول هستند (صغراىِ قياس) و هر آنچه اكثر مردم و افراد سرشناس به آن مشغول هستند، پسنديده و مطلوب است (كبراىِ قياس) پس من هم بايد از آنها عقب نمانده و از اين مطلوب غافل نشوم و به اين عمل روى آورم (نتيجه قياس). واضح است