اين تشبيه و تنظير در مورد دنيا و واقعيت زندگى دنيا جريان دارد و كاملا بر ماهيت دنيا و حيات دنيوى تطبيق مىكند؛ يعنى گروهى از مردم نيك دريافتهاند كه در اين دنيا بر مركب زمان سوار هستند و نمىتوان گفت: يك مقدار آهستهتر! يا: توقف كن تا ببينيم امروز چه كار بايد انجام دهيم! مثلا نمىتوان به روز چهارشنبه گفت: نگذر و ساكن باش و متوقف شو تا اندكى فكر كنم و تصميم بگيرم! بلكه مركب زمان به سرعت به پيش مىرود و بدون هيچ توقفى حركت مىكند و حتى يك لحظه هم نمىتواند بايستد. شما صبح را نمىتوانيد، متوقف كنيد كه ظهر نشود و يا ظهر را نمىتوانيد متوقف سازيد تا شب نشود. خواه ناخواه مىگذرد. اين همان عمر است كه سپرى مىشود؛ چه بخواهيد و چه نخواهيد در حركت است. هر انسانى با اولين نگاه مىتواند بفهمد كه در عالم و دنيايى زندگى مىكند كه طبيعت آن گذراست؛ يعنى اين عالم و اين فضا و اين زندگى در گذر است و ماندن در آن راه ندارد.
حال بعد از درك گذرابودن هستى اين سؤال جلوه مىكند كه هستى از كجا و به كدامين سوى حركت مىكند. اين هواپيماى هستى با اين سرعت ما را از كجا و به كجا مىبرد؟ به بيان ديگر، حال بايد بينديشد كه در كجاست؟ و به كجا مىرود؟ و عاقبت كار و سرنوشت او چيست؟ رَحِمَ اللَّهُ امْرَءً عَلِمَ مِنْ أَيْنَ وَ فى أَيْنَ وَ اِلَى أَيْنَ؛ رحمت خدا بر آن كسى كه بداند از كجا و در كجا و به كجا مىرود. امّا بعد از درك اوّلين واقعيت هستى و پى بردن به گذرا بودن آن، درك مردم از مراتب ديگر هستى بسيار متفاوت مىشود كه اينك به بيان ديدگاههاى آنها مىپردازيم:
الف) گذر از دنياى آباد به دنياى ويران و بى فرجام
خوب است جهت تبيين عقايد مردم در مورد دنياى گذرا به همان مثال قبلى برگرديم. با عنايت به آن مثال، اگر دقت بفرماييد متوجه خواهيد شد كه اين همسفرانى كه در هواپيما هستند، خود دو دسته مىباشند: يك گروه معتقدند اين دنياى گذرا روزى به پايان رسيده و نابود مىگردد لذا فقط در اين انديشه هستند كه متاع و غذاى خوب به دست آورند و نيك و ايدهآل بخورند و بياشامند. چون مىپندارند اين دنيا روزى به نابودى مىانجامد و اين خوردنىها و آشاميدنىها محدود است، پس بايد در بهرهمندى از دنيا از ديگران سبقت گرفت