موضوع شاخهٔ جديدي از علم مادر قرار گيرد، مانند غدهشناسي و ژنشناسي. روشن است که اين نوع انشعاب، مخصوص علومي است که رابطه بين موضوع علم و موضوعات مسائل، رابطه کل و جزء است.
2. به اين صورت که انواع جزئيتر و اصناف محدودتري از عنوان کلي در نظر گرفته شود، مانند حشرهشناسي و ميکروبشناسي. اين انشعاب در علومي پديد ميآيد که رابطه بين موضوع علم و موضوعات مسائل، رابطه کلي و جزئي است نه کل و جزء.
3. به اين صورت که روشهاي مختلف تحقيق، بهعنوان معيار ثانوي در نظر گرفته شود و با حفظ وحدت موضوع، شاخههاي جديد پديد آيد، و اين در موردي است که مسائل علم، با روشهاي مختلف، قابل بررسي و اثبات باشد، مانند خداشناسي فلسفي، خداشناسي عرفاني و خداشناسي ديني.
4. به اين صورت که اهداف متعدد، بهعنوان معيار فرعي در نظر گرفته شود و مسائل متناسب با هر هدف، بهنام شاخهٔ خاصي از علم مادر معرفي گردد، چنانکه در رياضيات گفته شد.
خلاصه
1. فلسفه بهصورت مضاف، گاهي در مورد معلومات غيرتجربي بهکار ميرود و اضافه آن صرفاً براي نشان دادن نوع مسائل مورد بحث است، مانند «فلسفه خداشناسي»؛ چنانکه اضافه علم در مورد معلومات تجربي همين نقش را ايفا ميکند، مانند علم «زيستشناسي».
2. کلمهٔ فلسفه گاهي به علم خاصي اضافه ميشود و منظور از آن، تبيين اصول و مباني آن علم است که بعضاً تاريخچه و هدف و روش تحقيق و سير تحول و مطالبي مانند آنها را نيز دربرميگيرد.
3. متافيزيک نام مجموعهاي از مسائل عقلي است که با روش تجربي قابل اثبات نيست.