بهگونهاي بيان کردهاند که منشأ بحثها و کشمکشهاي زيادي در طول تاريخ فلسفه شده و در اغلب مباحث فلسفي، آثار خاصي را بهجاي نهاده است.
حاصل بيان ايشان اين است: هنگامي که ما چند فرد انسان را مثلاً با هم مقايسه ميکنيم، ميبينيم که اين افراد بهرغم اختلافاتي که در طول و عرض و رنگ پوست و ديگر اوصاف خاص دارند، همگي در يک حقيقت مشترکاند که منشأ آثار مشترکي در ايشان ميشود، و صفات خاص هر فرد در واقع مشخصات خاص آن فرد است که او را از ديگر افراد متمايز ميسازد. پس ذهن بهوسيله حذف مشخصات فردي، به ادراک مفهوم کلي انسان دست مييابد که ماهيت افراد انساني ناميده ميشود.
ازاينرو براي دستيابي مستقيم به هر ماهيتي، ادراک چند فرد از آن را لازم ميدانند تا ذهن با توجه به خصوصيات عرَضي فردي و حذف آنها، بتواند جهت ذاتي مشترک را از عوارض مشخصه تجريد کرده، ماهيت کلي را انتزاع نمايد. مگر اينکه ماهيتي از راه تجزيه و ترکيب ماهيات ديگري شناخته شود که در اين صورت نيازي به شناخت قبلي افراد خودش نخواهد داشت.
بنابراين ماهيت هر چيزي همواره در خارج، مخلوط با ويژگيهايي است که موجب تشخص آن ميشود و تنها عقل است که ميتواند ماهيت را از جميع عوارض مشخصه، تجريد کند، و ماهيت صرف و خالص و تجريدشده از خصوصيات را بيابد. پس آنچه بعد از تجريد مييابد، همان امري است که در خارج همراه با خصوصيات فردي و عوارض مشخصه موجود است و با کثرت عوارض، تعدد و تکثر مييابد، ولي هنگامي که عقل آن را تجريد کرد، ديگر قابل تعدد نيست. ازاينرو گفتهاند که ماهيت صِرف، قابل تکرار نيست (صِرف الشيء لا يتثني و لا يتکرر)، و چون ماهيت با همان وصف وحدت ماهوي بر افراد بيشمار قابل انطباق است، آن را «کلي طبيعي» ناميدهاند که البته وصف کليت، تنها در ذهن عارض آن ميشود وگرنه همانگونه که گفته شد در خارج هميشه مخلوط با عوارض مشخصه ميباشد و بهصورت افراد و جزئيات تحقق مييابد.